🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قصه ی غروب انسان

(ثبت: 242284) مهر 25, 1400 
قصه ی غروب انسان

 

واسه روزهایی که نبودم پیش تو
واسه ی گلایه ها بهونه هام
واسه اشک های که بی هوا
میچکه از تو چشمام
واسه تمومه حسرت و آه و بیقراری هام
واسه سنگینی بغضی که مونده تو سینه ام
واسه ویرون شدنم زیر آوارِ دردام
واسه شب هایی که نبودم پیش تو
واسه شب هایی که سفره خالی بود از نون
واسه تموم اون چیزهای که باید بود و نبود
واسه من مرهمِ زخمم باش
غزلی تازه بخون
واسه من که پُرَم از آه و بغضم توی این زمون
تو امیدی باش رو به طلوع
میخوام این قصه بمونه توی تاریخ واسه ی آینده ها
بذار قصه ی ما رو بدونند تمومه آدم ها
قصه ی غروب انسان
قصه ی فصل سرما رو
قصه ی ما که موندیم اینجا اسیر
ما اسیرِ افکارِ خودمون بودیم
آخرم خوردیم به دنیایی که یه جور دیگه بود
دنیایی زیبا که میگفتند
حقیقتش خاکستری بود
بذار دست های تو
این ابرها را کنار بزنه
بذار صدای تو بشه الهامِ
فردای تازه واسه ی ستاره ها
واسه روزهای بارونی
منو ببخش
واسه شب های بی ستاره
منو ببخش

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

نظرها
  1. حامدنوروزی

    مهر 25, 1400

    درود وسپاس فراوان ازجنابعالی
    عالی و عالمانه سرودید.
    برقرارباشید

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا