🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قلم ماتم گرفت

(ثبت: 2507) مهر 4, 1395 

قلم ماتم گرفت

 

رفتی از پیشم فضا را غم گرفت

دست بُردم بر قلم ماتم گرفت

 

بی خبر رفتی  دلم را سوختی

چشمهایم را به راهت دوختی

 

از تو می پرسم ؛ زمان نامرد نیست .؟

فکر اینکه از تو دورم  ، درد نیست. ؟

 

بی تو دل را می کشانم هر کجا

جز تو تصویری نمی بیند چرا  ؟

 

ترک کردی کلبه ی خاموش من

دارد عطرت را هنوز ، آغوش من

 

شاه بیتی در عزلهایم  بیتی هنوز

گفتمت تنها نرو گفتی ، بسوز

 

بودی از عُمرم تمامم خواهشم

با خودت بُردی همه آرامشم

 

بعد تو شعرم بدون قافیه است

شاعری بی تو فقط بد نامی است

 

رحم کن ، ای عشق پنهانم ، بمان

داده پیغامم بُنکدار خزان

 

مانده در یک قاب چوبی عکس تو

تو زمن دل کند ؟ من برعکس تو

 

کاش تکرار زمان را داشتیم

عشق در آئینه می انباشتیم

 

لااقل تصویرمان  ماند بجا

در مجاز اندر مجازی آشنا

 

دستهامان حلقه درهم بیقرار

چشمهامان درحصارانتظار

 

پیرنظر “سلیم “

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):