🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ماجرایی خورشید

(ثبت: 240614) تیر 25, 1400 
ماجرایی خورشید

 

با گریه کبوتر ها
با سر سختی این سنگ ها
با ابرها بی باران
با شب های بی پایان
با این روزگار غریب
با این تفاوت ها در بی تفاوت ها
چه باید کرد
با سر ناسازگار روزگار
با مردمی که قبل هر کاری
کمی نمی اندیشند
با قصه پر غصه
سینه های پر از بغض
با دست های پینه بسته
با این قعطی بی پایان
چه باید کرد
با این بی عدلتی ها
در شعار ها عدلت خواه
با دزدها نشسته بر گردنه
در این شهری که از عشق تهیست
چه باید کرد
پیداست در میان بدترین ها
بد ها ناجی میشوند
با بازی بد و بدترین ها
چه باید کرد
در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
که در این شهر جا خوش کرده
با این شبِ ظلمت و پرسوز
که به کشتن خورشید آمده
چه باید کرد
اینک به خواب رفته اندیشه
فرا رسیده فصل سرد و عبوس
بگو چه باید کرد
با این درد های آشکار
من مانده ام
فقط نمیدانم که
ماجرایی خورشید چیست
فقط در حیاط شیخ میتابد
با خورشید چشم فرو بسته از ما
چه باید کرد

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    تیر 26, 1400

    🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا