🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 وه چه بیزارم از آن دست و تبر!

(ثبت: 240711) مرداد 7, 1400 

 

تیشه بر هر بوته ی دنیا، زده این روزگار!
دیده باران شد به بالینت؛ دلم ابر بهار!

وه چه بیزارم از آن دستی که پایت می برید!
از فغانت ، خواب از چشم تر من می پرید!

دید فریاد مرا جنگل، که با او یار بود؛
خاطر از آزار آدم های بد، بیزار بود

گشته مبهوت تماشای من و آن حال شور؛
من گرفتار تواضع های او، از خود به دور

رفته از خویش و درون از تندری آشوبناک؛
چشم، خوابید و بدن، مدهوش، افتادم به خاک ؛

سرخوش از خوابی که می دیدم پری وش خوی را؛
بوته ای با شبنمش می شست اشک و روی را؛

هر درختی، ایستاده، چون پری رویان، برم؛
تا به لبخندی بشوید حال و احساس ترم؛

گفت بس کن گریه، دیگر نیستی در آن جهان!
گشته ای آسوده از نامردم نامهربان؛

ساز ما، مسرور از هر دوست، می خواند سرود؛
بر سرشت و سینه ی پرمهر(ی) خوش خاکت درود !

بوسه باد آن لب، که می بوسد تن و خاک درخت !
حال آن دست و تبر، چون شوره زاری، شوربخت !

کاسه ها پر شد؛ شراب از شبنم پرگیر ناب؛
به سلامت بادی مردان دنیای خراب !

مانده در مستی ما، از هوشیار و هرکه هست !
صد سلامش باد آن دل را که باشد پای مست !

تا سحر، پرناز کوبیدند پا در ساز باد؛
بیشه از رامشگری، زیر گل و گلبرگباد؛

گشت بالا آنچنان حالم ز نوشیدن که خواب؛
برد چشمان و شعورم را به اوهام و سراب؛

بام و بیداری که آمد، آسمان بدرنگ بود !
موی من بار دگر، در چنگ دیو دنگ بود !

شد روانم تلخ، دیگربار، از بازآمدن؛
گیج میزد فهم، کآن وهم است یا این آمدن؟!

دل هوای خواب رفته، پر زد و پرواز شد؛
خاطر از خواب و خیالش، سرخوش و دمساز شد؛

یاد آلاله دمیده در کویر سرد آه؛
تازه شد تن؛ می دویدم از میان هر گیاه؛

خواندم آوازی که می خواندیم در آن بیشه؛ مست؛
بوسه زن؛ بربخت(ی) تیره روز نامردان پست؛

در نهاد مردم بی رحم روی و بی مرام؛
خنده و بهروزی و آسودگی گردد حرام.

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا