🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به خدایی که قبولش داری
به همین غربت سردم خانم!
به نوشتن، به قلم، این احساس
و به تنهایی و دردم خانم!
به همین قبلهی حقانیت
به شکستهشدنِ قلبم که…
به شب و روز تمام عمرم
به تو آن شیرزنِ قلبم که…
تو خودت باخبری از حالم
دل من نیست جدا از یادت
تو خدای کلماتم هستی
و چه شیرین شدهام فرهادت!
تو بخندی دل من آباد است
تو دلیل تب و تابم هستی!
و تو هر شعر مرا میسازی
و تو یعنی همه شور و مستی!
تو بزن زخمه به سازم، زخمم
بشود باز غزل از عشقت
شده همدست محمد این شعر
زده آتش به هُبَل از عشقت!
تو شکفتی شدم از عشقت سبز
و خداوند کنارم رقصید
همه گفتند چه عشق و شعری!
همهی شهر تو را با من دید
به من عشق تو فقط هیبت داد
شده این مرد چه بیپرواتر!
به تماشا! به شکفتن سوگند
تو کنارم شدهای زیباتر!
تو همان آیهی عشقی خانم!
که به فهمیدن تو مشغولم!
بودنت یک ابد و تا هستم
به پرستیدن تو مشغولم!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):