کنار دوده ی سیگارَت بخار چای پریشان بود
دلیل قُل قُلِ قلیانت عبور از شب تهران بود
بر استکان اساطیرت شکوه دولت شاه عباس،
در ابروان کمانگیرت نشان آرش دوران بود
به قهوه خانه ی چشمانت چه پرده ها که نمی خواندم
که نقش رستم دستانت پر از حماسه ی پنهان بود
پیام قصه ی تهمینه، درام رستم و سهراب است
تمام غُصه ی آئینه فریب خوردن انسان بود
در این شبانه ی جنجالی میانِ پرده ی نقالی
ببر مرا به همان حالی که عشق مرشد شاهان بود
تمدنی و مباهاتی، نگاره ها و عماراتی
که تخت سلطنت جمشید در اوج کوه نمایان بود!
و داریوش خردمندی، کتیبه های فرهمندی،
پیام صلح خوشایندی که روی لوحِ زرافشان بود!
سوار موج خلیج فارس بتاز کوروشِ خاک پارس
به سوی آتش اسکندر، که نوح حامل طوفان بود
میان سینه ی تبدارم دوباره شور خزر دارم
ببار ابر تب آلوده به جنگلی که گلستان بود
بریز قهوه ی تلخی چند، بنوش شعر مرا با قند
که حال فال غم انگیزم شبیه پرچم ایران بود…
« ناهید سعیدی »