🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سیزده کلاغ سیاه

(ثبت: 246272) اسفند 25, 1400 

 

سیزده کلاغِ سیاه
در جهانِ من هرشب
قارقار می‌کردند

روزها بدل به شب و
آن کلاغ‌ها در شب
استتار می‌کردند

ا■

از سکوتِ شب‌هایم
با سکوت لب‌هایم
هی فرار می‌کردم…

بعدها که فهمیدم
آن سکوت‌ها از من
هی فرار می‌کردند

ا■

از پدر به جز درد و
ضربه‌ی کمربندش
توی ذهن من چیزی

بیشتر نمانده ولی
دیگران همیشه به او
افتخار می‌کردند

ا■

مادرم زنی مومن
خانه‌دار خوبی بود
-گرچه خانه‌ دار نبود-

او امید داشت دعا
یا نمازها او را
خانه دار می‌کردند

ا■

روی تخت‌خوابِ خودم
غرق می‌شدم در دود
تخت در اتاق ولی

پایـ/تخت “تهران” بود!
دودها تختِ مرا
یک مزار می‌کردند!

ا■

در میان تنهایی
خانه‌ام مزارم شد
-پس، اتاق، جهانم بود-

سیزده کلاغ سیاه
در جهان من دائم
قارقار می‌کردند

علیرضا کامرانی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):