من از ذهنی بیابانی، خدا برداشت میکردم
غلط بود آنچه میدیدم، خطا برداشت میکردم
جبین سائیده بودم سالها بر قالبی خاکی
از آن سجّادهی رنگین، ریا برداشت میکردم
همیشه دردهایم را به خلوت خانه میبردم
و از ظرفِ خیالاتم، شفا برداشت میکردم
نشد یک لحظه حتی که، به آزادی بیندیشم
که از یک دخمهی بسته، هوا برداشت میکردم
خدایا چشم جانم را دریده شیخکی شاید
که در کُنجِ شبستانی، تو را برداشت میکردم
« معین حجت »