🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بیوگرافی معصومه عرفانی
تاریخ تولد: 13321020
جنسیت: زن
شهر: تهران
بیوگرافی: من ازکودکی علاقه زیادی به شعر گفتن داشتم و این باعث شد که همیشه از خداوند بخوام که کمکم کنه سالها در انتظار چنین روزی بودم که من هم بتونم شعر بگم مدت 14 سال هست که شعر میگم دوبیتی تک بیتی رباعی غزل ترانه سپید نیمایی طنز مناجات نوحه شعر شیرازی و داستانهای کوتاه من همیشه شاکر خداوند هستم که این لطف بزرگ رو بمن داشته و در حال حاضر باز خونی آخر اشعارم هست برای چاپ که امیدوارم خداوند کمکم کنه بتونم کتابم رو چاپ کنم من عاشق شعر هستم بخصوص اشعار خودم واولین اشعاری رو که گفتم این بود چشم چرا چشمم به چشمش دوختم من بزد آتش به قلبم سوختم من نباید دل به هر کس نا کسی داد که خاکستر شدم آموختم من ://msmerfani.blogfa.com/
آخرین اشعار معصومه عرفانی

شعر

معصومه عرفانی 16 مهر 1399

 

آنقدر شعر بگویم من از این دل عمری

خوانش: 206

سپاس: 4

تعداد نظر: 4

برگ زرد

معصومه عرفانی 30 خرداد 1398

برگ زردم خدا را همه دم پائیزم

کو توانم که بخواهم ز جا برخیزم

خوانش: 240

سپاس: 1

تعداد نظر: 3

خسته

معصومه عرفانی 14 اردیبهشت 1398

خسته ام خسته بفرما نفس آب کجاست؟

سجده گاه من غمدیده به محراب کجاست؟

خوانش: 320

سپاس: 3

تعداد نظر: 8

راز

معصومه عرفانی 03 مرداد 1396

اگر عمری به تو گفتم رازم

همه دردو همه سوزو گدازم

دوبیتی

خوانش: 531

سپاس: 2

تعداد نظر: 2

گرفتار

معصومه عرفانی 25 تیر 1396

 

ای دل همه ی عمر گرفتار توام دیوانه

دوبیتی

خوانش: 427

سپاس: 2

تعداد نظر: 2

آخرین نوشته های ادبی معصومه عرفانی

ابر

معصومه عرفانی 09 خرداد 1396

هوا ابریست و بارانی

چه پائیز

خوانش: 265

سپاس: 3

تعداد نظر: 2

زمستان

معصومه عرفانی 04 اردیبهشت 1396

 

زمستان است و هوا ابری چقدر سرد است خاتون نشسته زیر کرسی و منتظر بچه ها تا اینکه قصه برایشان بگوید من هم شامی درست کردم و سماور را روشن کردم وسایل سماور را توی مجمعه روی کرسی میگذارم میوه ها را آوردم و دارم از سرما میلرزم بچها یک به یک می آیند  و میروند زیر کرسی تا کمی گرم شوند و به خانون سلام میکنن و خاتون هم برایشان چای میریزد تا بخورند و کمی گرم شوند من همراه بچه ها وسایل شام را آوردیم و جای شما خالی شام را همگی خوردیم شام که تمام شد خاتون شروع کرد به قصه گفتن قصه ای که دوران جوانی خودش مادر بزرگش برایش گفته بود چقدر زیبا قصه میگفت و همگی گوش به قصه خاتون بودیم کم کم قصه داشت تمام میشد که تک تک بچه ها خوابشان گرفته بود همگی از خاتون تشکر کردیم و زیر کرسی خوابیدیم

خوانش: 388

سپاس: 2

تخته سنگ

معصومه عرفانی 05 فروردین 1396

تخته سنگی ایستاده ام

تک درختی که جا بجا شده است

خوانش: 334

سپاس: 0

دلم گرفته

معصومه عرفانی 23 اسفند 1395

امشب دلم گرفته بر لب دریا نشسته ام

ساحل آرام است و دریا طوفانی

خوانش: 372

سپاس: 0

رها

معصومه عرفانی 14 اسفند 1395

میخواهم بروم تا اینکه ببینم به کجا خواهم رسید

میروم شاید از این بند رهایی یابم

خوانش: 210

سپاس: 1