خنده ی یار قشنگ است… بخندانیدش
اخم زیبنده ی او نیست… نرنجاندیش
بگذارید رها باشد و آشفته و باز
موی او را به دلِ باد بیافشانیدش
از عذاب و تَشَر و حشر نگویید مدام
از خدایی که کریم است نترسانیدش
بگذارید که بی واهمه شادی بکند
به شر و شور و تب و تاب برقصانیدش
هر زمان خسته شد از درد و گرفتاری و غم
سفت در گرمیِ آغوش بچسبانیدش
شانه ی امن و رفیق و پر پرواز شوید
هرکجا حرفِ قفس بود بپیچانیدش
عشقِ او را همه جا پیش همه داد زنید
هرکسی بُخل و حسد داشت، بسوزانیدش
عشق، نور است نه تاریکی و تردید و غبار
مثل خورشید بتابید و بتابانیدش
« حمیدرضا گلشن »