🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شب كه سنگين مي شود و همه مي خوابند، من قدري بيدار مي مانم. باد خوشگواري از قسمت بالاي پنجرهي نيمه باز مي آيد. من دوباره به فكر مي روم امّا اين پهلو آن پهلو شدن هاي پدرم توجّهم را جلب مي کند و مي پرسم: بابا! نخوابيدي؟! مي گويد: نه، دارم درباره ي عالم هستي فكر مي کنم. مي خواهم مقاله ي عالم هستي را كه در وبلاگم گذاشته بودي و می خواهی قسمت به قسمت به تلگرام هم منتقل کنی قدري ويرايش ذهني كنم. پدرم نويسنده است و تأكيد دارد كه در آخر آثارش نامش اين طور باشد: «مهدي رضاپور مازندراني مقيم مشهد».
كتاب ها و مقاله هاي ديني، اجتماعي و فلسفي با گرايش حكمت اسلامي نوشته و اثر اخيرش مقاله اي است به نام «عالم هستي از ديدگاه دين و عقل».
درباره ي هفت آسمان و زمين و زمان و امثال اينها در عالم هستي اش پژوهش كرده؛ پژوهشي كه به گفته ي خودش محصول پنجاه سال تلاش است و حال هر چند وقت يك بار، اثرش را ويرايش می كند. پدرم مطلبي را كه براي ويرايش لازم داشته، مي گويد و من هم به او قول مي دهم كه در اوّلين فرصتي كه در حال و هواي مناسبي، دسترسي به اينترنت پيدا كنم، ويرايش مطلب را در اینترنت قرار بدهم.
در قطار تهران – تبريز، شب وروز به زودي به هم پيوند مي خورند و تبريز با همه ي مقصد بودني كه مي تواند داشته باشد اين بار براي ما مسيري خواهد بود به سوي اروميه. شب، روز، آسمان، زمين، خواسته هاي ما و آينده اي كه خدا بهتر مي داند…. حتماً بايد عالم هستي را خيلي جدّي تر گرفت و آنهايي كه جدّي اش نمي گيرند، زندگي شان جدّي نيست. نفس كشيدن و به دور خود گشتن كه زندگي نيست. پدرم به زندگی، نگاه جدی تری دارد و انتقال یافته هایش به مخاطبان، مثل هر نویسنده ای، برایش خیلی مهم است. به او قول داده ام كه در اوّلين فرصت مناسب، ويرايش مقاله ي عالم هستي اش را در اینترنت قرار بدهم. پدرم ديگر از اين پهلو به آن پهلو نمي شود. پدرم آرام شده است؛ آرام تر از قبل ومن هم كم کم خودم را به دستانِ اختيارگيرِ خواب مي سپارم؛ امّا عالم هستي همچنان بيدار است. روز كه مي شود، به مقصد رسيده ايم.
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (6):
مرداد 4, 1398
سلام دوست هنرمند
ممنونم از اشتراک گذاری دو قسمت از داستان عالم هستی
..
قسمت اول این داستان خیلی روون تر و خوب بوده دل مشغولیایی که برای رضا داشتید که همه به واقعیت تبدیل میشد..
…
قسمت دوم برای من مخاطبی که منتظر بودم باز از رضا گفته شه و افکاری که باید مختص اون میشد تو کوپه ی قطار (چون تماما طبیعیه _تو مسافرت ها یا به شهر مورد نظر برای سفر و کارهایی که قراره انجام بدیم فکر می کنیم و یا به شخصی که قراره ملاقات کنیم)با یه جور تبلیغ و معرفی پدر توی داستان مواجه شدم و اگر درست نگاه کنیم متوجه تکرار تو بندها میشیم…
– به او قول داده ام كه در اوّلين فرصت مناسب، ويرايش مقاله ي عالم هستي اش را در اینترنت قرار بدهم
– به او قول مي دهم كه در اوّلين فرصتي كه در حال و هواي مناسبي، دسترسي به اينترنت پيدا كنم، ويرايش مطلب را در اینترنت قرار بدهم.
بااین حال من بی صبرانه منتظرم ادامه ی خوانش قسمت سوم هستم …
کنجکاوم ☺️☺️☺️💐
پاسخ
شهریور 1, 1398
سلام و درود💐💐💐💐💐
ممنون از توجه تان🙏
پاسخ
شهریور 1, 1398
ممنون که مرا از نگاه خودتان آگاه فرمودید.
به گمانم گفتن از رضا تا همان جا کافی بود؛ چراکه به گفته ی خودتان دلمشغولی های نویسنده درباره ی او (پس از سر و سامان یافتنش) تمام شده یا به حداقل رسیده بود؛ پس به گمانم صحبت را به جای جدید کشاندن، اولویت داشت؛ مخصوصا این که رضا غایب بود و شخصیت های داخل کوپه، حاضر بودند.
سپاس از التفات تان💐
پاسخ
شهریور 11, 1398
درود آقای رضاپور
عالم هستی قسمت3 کی اشتراک گذاری میشه ؟
تو ذهن من مونده بود این داستان و مطالب رو چک میکردم منتها خبری نبود☺️
پاسخ
دی 27, 1398
درود و سپاس از لطف شما، سرکار خانم امینی گرانقدر!
” روز كه مي شود، به مقصد رسيده ايم.”
پاسخ
شهریور 1, 1398
درود و ارادت
…
قلمی را
که بدنبال حقیقت باشد
رقص زیباست
ولی
کلک
عاشقتر این هم داریم
آنکه با ساز دلی
می رقصد
🌹🌹🌹🌹🌹
🌿شادکام باشید
پاسخ
شهریور 1, 1398
درود و سپاس جناب مهندس با احساس🌹🌹🌹🌹🌹🌿🙏
پاسخ
بستن فرم