🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بررسی فیلمنامه و فیلم « نمور » به کارگردانی داود بیدل

(ثبت: 245239) بهمن 20, 1400 
بررسی فیلمنامه و فیلم « نمور » به کارگردانی داود بیدل

حقیقت هیچگاه دفن نمی شود!

لقمان مداین – منتقد سینما

نمور فیلم قشنگی است، قصه ای خوب دارد، نوشین معراجی آن را قلم زده، داود بیدل به تصویر کشیده و به سراغ یک تراژدی می رود.
سعی کرده تا عیان سازد پشت هر دروغ یک بدهی بزرگ به حقیقت بالا می آید که دیر یا زود باید هزینه آن پرداخت شود، تلاش کرده تا بگوید ریشه بزرگترین مشکلات را می شود در عدم هم صحبتی پیدا کرد، خواسته تا عامل بسیاری از بیماری های صعب العلاج را نشان دهد که باور دارد در دل غم و اندوهی است که بر دوش کشیده شده، حرف هایی که زده نشده، زندگی هایی که فدای حرف مردم شده، عشق هایی که قربانی مصلحت اندیشی شده و حالا مانند زخمی قدیمی سر باز کرده است، به سراغ آسیب پذیری کودکان ازمحیط خانواده رفته و نشان می دهد چگونه اعتیاد یا طلاق اثر مخرب خود را در ناهنجاری یا منحرف شدن فرزند نمود می دهد.
ایده فیلمنامه راخوب می دانم اما آن را درطراحی ناکام دیدم که به مصادیقش خواهم پرداخت و به سراغ فرم و تکنیک ها می روم که باید بطور مفصل به آنها بپردازیم.
کارگردان سردرگم بود، نمی توانست بازی خوبی را از بازیگرانش بیرون بکشد، فیلمنامه را چکش کاری نکرده، مدام از زوایای استقراری با قانون خط فرضی سی درجه استفاده می کرد که در همان هم باگ های بسیار داشت، قاب بندی استانداردی نداشت، بر تدوین نظارت نکرده بود و میزانسن خوبی بر نگزیده بود.
تدوین را موفق نمی دانم، شروع جذابی را برای فیلم انتخاب نکرده، زمان می گذرد و برش های بی دلیل بدون آنکه اطلاعاتی به ما ارائه دهند اسمبل می شوند، مخاطب را از لحاظ ذهنی و از نظر عاطفی درگیر نمی کند، ابداعی در استفاده از نماها نداشته، ری اکشن های خوبی را بر نگزیده، چینش و انتخاب پلان هایش درست نبوده، حذف سکانس مازاد نکرده، اصلاح رنگ و نورش دقیق نیست، صدا جالب نیست، اتمسفر لازم را ندارد و شاید بتوان گفت آخرین امید برای نجات فیلم در بخش تدوین بود که کارگردانی دوم محسوب می شود ولی نگاه درستی به آن نشده است.
گریم را بیشتر ترمیمی می بینم، تا حدی که اقتضای صحنه بوده به آن توجه شده، کاراکتر دلارام و آرام را خوب ترسیم کرده است اما به عنصر وراثت توجه نداشته و علائم بیماری را در چهره بازتاب نداده است.
دیالوگ پردازی فیلم پر از اشکال بود، همان ابتدا مخاطب را بمب باران اطلاعاتی می کرد، درز اطلاعات داشت، کشمکش آفرین و راز آلود نبود، گل درشت، بی روح و سطحی، طولانی و خسته کننده بود، باید آن حجم از مطالب را به جای ارائه مستقیم در طرح کنش و ترسیم قصه و ایجاد کشش به صورت قطره چکانی به خورد مخاطب می دادند که اینگونه بی معنی نشود، با این حال تلاش مثبتی در چاشنی کردن طنز انجام داد که تا اندازه ای کشش ایجاد کرد.
کاشت، داشت و برداشت اکثر شخصیت ها رعایت شده، هرچند که از یک کاراکتر فرعی یعنی قایقران در دو پلان مجزا استفاده شده، یا باربد بابایی را ناگهان در نزدیک اوج یعنی اواخر قصه می یابیم، یا همسر طلاق گرفته دانیال را اصلا نمی بینیم، یا علت حضور فرزند او تا انتها مشخص نمی شود، یا آن همه جنجال و فرار که در ابتدا باید تماشا کنیم و دلیل ندارد که تماما بیانگر ضعف در این حوزه است.
قهرمان داستان داود است چرا که از بیست سال پیش آبروی خانواده و خواهرش را حفظ کرده، از عشق خود گذشته، فرزند خواهرش را که قرار بود سقط شود به سرپرستی گرفته و پدرانه بزرگ کرده، داماد، برادر و خواهرش را در سکوت حمایت کرده و همیشه مورد قضاوت نابجا قرار گرفته است.
ضد قهرمان همسرش سمیراست، اوست که شخصیتی کلیدی دارد، در عین سادگی و بی خیال بودن و تبعیت، روحیه ای برنامه ریز، تصمیم گیر و خودرای را پنهان کرده، به داود مسلط است، تمام ابعاد او را می شناسد و از این راز استقبال می کند، پس از بیست سال او نیز می خواهد آرام را به مادر واقعی اش برساند تا بلکه داود رضایت به بچه دار شدن دهد، پس تمام موانع را بر سر رازداری او می چیند.
طراحی قهرمان و ضد قهرمان اگرچه خوب بوده اما مشکل دارد چراکه در نهایت هیچ کدام بر دیگری پیروز نمی شوند بلکه معجزه اتفاق می افتد و این یعنی ضعف، یعنی گره گشایی به دستان نویسنده.
خرده پیرنگ های فیلم اندک و ناکام بود، از ازدواج عشق سابق داود گرفته تا همسر دانیال که دیگر با او نیست و علت تعقیب او در ابتدای فیلم یا علت خرید و فروش زمین در شمال.
عطف اول فیلم زمانی شکل می گیرد که داود از طریق نرگس، متوجه می شود دلارام سرطان داشته و تنها راه نجات او پیوند مغز استخوان است که تنها از طرف فرزندش آرام امکان پذیر می باشد اما فاصله زمانی رعایت نشده، یعنی پس از سی و پنج دقیقه تازه چالش آغاز می شود.
اوج فیلم وقتی است که در حیاط خانه، آرام از طریق دعوای داود و معشوق دلارام متوجه می شود که پدر و مادر واقعی او کسانی نیستند که عمری در کنارشان زیسته، برای اولین بار چهره واقعی والدینش را می نگرد و حقایق نزد او فاش می شود.
عطف دوم نیز آنجایی به ثمر می نشیند که آرام پدر واقعی خود را در کنار ساحل رها می کند و به ارزش وجود داود پی می برد و نزد او باز می گردد که در آن لحظه قصه به آرامش می رسد.
عنصر ارتباطی فیلم یک قاب عکس است، عکسی که دلارام در تمام این سال ها حفظش کرده و اکنون پس از بیست سال به دست دخترش آرام می افتد و کنش شکل می گیرد، آرام از اینجا متوجه عشق نافرجام عمه اش می شود، از همین عکس به وجود رازی در این خانواده پی می برد، با همین عکس تلاش می کند معشوق عمه اش را پیدا کند و ناخواسته به پدر واقعی اش می رسد و همین عکس است که همه چیز را در ذهن دلارام شکل می دهد.
دلارام در ابتدا بخاطر رنج هایی که متحمل شده در مواجهه با آرام یک ضد ارزش است، راضی به مرگ فرزند ناخواسته خود بوده اما رفته رفته محبت مادرانه اش زنده می شود و در انتها به ارزش مبدل می گردد اما ترسیم بسیار ضعیفی دارد، در واقع آرام همان بیست سال قبل مادرش هست، همانقدر سر به هوا، همانقدر حرف گوش کن، همانقدر ناهنجار به محیط و همانقدر فهمیده.
تعلیق هایی جدی را شاهد نیستیم، شاید به این دلیل باشد که هیچ چیز سر جایش نیست، علت و معلول ها گرفتار یک ناهمخوانی شدند و نظم قصه بهم ریخته، جایی که کاراکتر غافلگیر می شود مخاطب حقیقت را حدس زده و آنگاه که مخاطب متعجب می شود کاراکتر از راز با خبر است، اینکه سمیرا پشت تمام این تلاطم ها بوده یا بیماری دلارام و رازی که باید آرام به آن پی ببرد همگی می توانست در وقت خود یک تعلیق قوی باشد اما متاسفانه تضعیف شده است.
با میزانسن مناسبی مواجه نبودیم، از مکان های دم دستی استفاده شده، زیبایی شناسی بصری، روان شناسی رنگ و طراحی لباس جملگی مورد غفلت قرار گرفته بودند، شاید تنها وجه مثبت را زمانی بدانیم که آرام با پی بردن به توانایی خود در اهدای مغز استخوان و تواناییش در درمان دلارام سعی می کند معشوق او را راضی کند تا به دیدن وی بیاید بلکه باعث شود دلارام به این پیوند راضی گردد و در اینجا شاهد هستیم که یک شال نارنجی رنگ به دور گردن او انداخته می شود و تا انتهای فیلم نیز وی را همراهی می کند که در وهله اول بر خوش بینی او دلالت می کند، مثل وقتی که امیدوار است با بیان واقعیت معشوق دلارام را به دیدن او ببرد یا وقتی که هنوز چشم انتظار معجزه است، از ماجراجوییش می گوید مثل تلاش های او که ناشی از حس همذات پنداری است، یا اشتیاقش به کمک و در نهایت رسیدنش به تعادل اما در طراحی لباس خلاقیت خاصی را شاهد نیستیم، نه نوآوری دارند نه از منظر دیداری جلوه خوبی را ترسیم می کنند.
با هنر نقش آفرینی نسیم ادبی، بهاره کیان افشار و پریسا شاهولیان مواجه بودیم که شاید تنها وزنه های قابل اتکا بودند، انقباض جسمانی و صلبیت در کلام نداشتند، روان و شیوا ادای دیالوگ می کردند و نقش را کاملا شخصی کرده بودند که این بر خلاف آن چیزی بود که از محمدرضا علیمردانی و سید بنیامین شهیدزاده شاهد بودیم هرچند این دو کاراکتر نیز مانند دیگران با مشکل شخصیت پردازی و ضعف دیالوگ نویسی فیلمنامه مواجه بودند و بخشی از ضعف خروجی حضورشان می تواند به همین علت باشد، با این حال خانم ادبی و کیان افشار را نیز به شدت درگیر تیپیکال یافتیم، سمیرا حسن پور گاهی در هماهنگی صدا و حرکات بدن با اقتضای صحنه ضعف داشت اما در بعد دادن به شخصیت، میمیک صورت و باورپذیری نقش بی نظیر بود، باربد بابایی و محمدرضا عباسی گاهی در ادای دیالوگ و گاهی در همسو کردن حالات جسمانی با اقتضای صحنه دچار ضعف بودند اما در کل موفق گشتند مقداری به بازی خود روح بدهند.

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا