🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فصل پاییز بود

(ثبت: 242023) مهر 9, 1400 

 

من اولین باری که دیدمَت
عاشقَت شدم،
اون وقتا یه دختر بچه شیطون بودی
با کلی ناز و غمزه،
هیچ با خبر نبودی
که چه بلایی بر سر راهَت افتاده،
زیر چشمی، شش دنگ،
حواسم‌ را به تو می دادم
و تو در بی خبری ات
خواب هفت پآدشاه را می دیدی،
چشمانت هرجایی را می دید الا من
و چشمان من هیچ جایی را نمی دید الا تو،
چهارقُل می خواندم
تا چشم و بلای خودم از سرت دور شود،
قربانت می رفتم،
با هر بهانه ای پی ات می آمدم،
به هزار ترفند
سوال پیچت میکردم
ولی گوشم به جواب هایت نبود،
لرزش چَشمانت وقتی حرف میزدی
ذهن مرا به لرزه می کشاند،
تو سخن میگفتی
برای من
اما من
صدایت را نوش جانم می کردم،
تو لبخند می زدی
و من می مُردم،
همین که میرفتی
صدایت را در ذهنم پخش میکردم
و راه رفتنت را به تماشا می نشستم،
عجب منظره ای داشت
بافه های موهایت،
و چه تصویری بود
قد و بالای رعنایت،
به طراوت لب هایت
به شیرینی آوایت
به گرمی احساست
به رمل داغ و نرم چَشم هایت
به هزارتوی موهایت
به اقیانوس اشک هایت
و به نرمی دست هایت
و به نرمی‌دست هایت
سوگند،
دوستت دارم.

لقمان مداین Loghman Madaen

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):