🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فردین کوراوند شاعر اهوازی

(ثبت: 249907) مرداد 18, 1401 
فردین کوراوند شاعر اهوازی

“فردین کوراوند”،  شاعر،  مدرس، داستان ‌نویس، روزنامه‌نگار، فعال مطبوعاتی و رئیس “انجمن قلم شهرزاد” و انجمن شعر “سه‌شنبه‌های مهربان” زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، شهر اهواز است.
او، فعالیت خود را از سال ۱۳۷۷ با مطبوعات و صفحه ادبی نشریات آغاز کرد و در حوزه داستان‌نویسی، شعر و ترانه‌نویسی فعالیت داشته‌ است، و دبیر بخش داستان جُنگ ادبی «پُـل»؛ ماهنامه ادبی «دوشنبه عصر»، دبیر چهار دوره «جشنواره داستان خوزستان» و داور چندین جشنواره شعر و داستان بوده‌ است.
وی هم‌اکنون مسئول «کانون ادبی کتابخانه مرکزی خوزستان» و عضو هیئت مدیره «انجمن شعر اهواز» می‌باشد.

▪کتاب‌شناسی:
– آیینه‌ای رو به جهان و مجموعه شعر رودخانه‌ی رؤیا (درباره‌ی کارون) به همراه بهمن ساکی / این کتاب، مجموعه گزارش‌هایی از نشست‌های ادبی و فرهنگی نهمین و دهمین نمایشگاه کتاب خوزستان است که به سفارش معاونت فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان و حمایت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی خوزستان پدید آمده‌ است. این کتاب در چهار فصل تألیف، گردآوری و تدوین شده‌ است که گزارشِ مشروحِ بیش از ۶۰ رویداد ادبی و فرهنگی در مدت‌زمان برگزاری نمایشگاه‌های کتاب خوزستان در سال‌های ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ است.
– بر کرانه‌ی کارون
و…

▪نمونه شعر:
(۱)
[حصر / در پنجاه‌ سالگی درگذشت دکتر محمد مصدق]
شلیک کن!
این طالعِ خونینِ عاشق بود
همواره سهمِ سینه‌ی عاشق، شقایق بود
شلیک کن! از قرن‌های‌ قرن در این خاک
سهمِ زنان زندان‌وُ، سهمِ مردها دِق بود
از سِیلِ بنیان‌کن بپرس و، خِیلِ موجی‌ها
پایان آن شب‌ها کدامین صبحِ صادق بود؟
هر دسته‌ی چاقو، زمانی سروی آزاد و
هر تخته‌پاره روزگاری دور قایق بود
این گرگ‌های گلّه‌دار این رمّه‌های رام
مصداقِ ننگینِ «خلایق هر چه لایق» بود
***
ای حصر! ای قصرِ تب و توفان! -شبت روشن-
هر بار ایوانت، به رنگی، گرمِ هِق‌هِق بود
یک‌ فصل سُرخ از هُرمِ خونِ «شیر علی‌ مردان»
یک‌ فصل سبزِسبز چون میرِ حقایق بود
یک‌ سو جدالِ تیغ‌ و رگ در فینِ کاشان و
یک‌ سو غروبِ سرد و تاریکِ «مصدّق» بود
***
شلیک کن! –ای دستِ پنهان در سیاهی‌ها!-
این ما وُ، این قلبی که روزی سخت عاشق بود.

(۲)
[خونِ رگ‌های امیر]
آب فوّاره شد و، قصدِ شکستن دارد
تیر در اوج شد و، حُکمِ نشستن دارد
دیرگاهی‌ست که در قصه‌ی این رستم‌ها
تیغ در سینه‌ی سُهراب، نشستن دارد
در رگِ سردِ ملیجک‌صِفتان نبضی نیست
خونِ رگ‌های «امیر»ست که جَستن دارد
***
ای که از شادیِ آبادیِ ما غمگینی!
ای‌که دستت همه‌جا امر به بستن دارد!
در فرو رفتنِ ما، عزمِ فرا رفتن‌هاست
کِرم در پیله‌ی خود فرصت رَستن دارد
«آب» هرچند که «نور»ست، ولی گاهی هم
سَیَلان می‌کند وُ، خشمِ شکستن دارد
عاقبت، پاره به دندانِ زمان خواهی دید
گِرِهی را که‌به‌انگشت گُسستن دارد

(۳)
[اعتراف]
چه می‌تواند باشد «روز»؟
این کتابِ گشوده به رنج،
این شیپورِ دَمیده از دهانِ گور.
چه می‌تواند باشد
این «روز»؟

شاخی             از شکوفه،
حلقی              از فریاد،
آبستن است.
قطار رفته است
و انبوهِ باکرگان
خطوطِ ماتِ راه‌آهن را جویده‌اند.
اَنار به «میلاس» وُ
ریواس به «آبغار»
ای خونِ بی‌تقاصِ تیغ!
ای خونِ بی‌تقاصِ تیغ!
چه می‌تواند باشد این «زن»؟
با وَرَمی به چهره وُ
حروفی هراسان
که عریانیِ عورت را
پنهان می‌کنند.
می‌غَلتَم
و مسافرانِ تازه را
با پوستی پُر تاوَل به‌جا می‌آورم.
ای خونِ بی‌دریغِ تیغ!
چه می‌تواند باشد «زخم»؟
وقتی
جَنینِ جُنون
از خالیِ سرخِ ناخُن‌هایم
«سُرب» و «عربَده» مَکیده است.
میلاس و آبغار: دو قریه در شرق خوزستان و در حوزه‌ی جغرافیایی ایذه و باغملک. انار و ریواس از پوشش روییدنی‌های این خط.

(۴)
[تسخیر]
هیزم کن وُ، در کوره‌ی ایمان بسوزان
آن منبری که عشق را تعزیر کرده…
زیبایی‌ات آیینه را تسخیر کرده
هفت‌آسمان را باز غافلگیر کرده
هول و ولای بوسه از کندوی لب‌هات
زنبورهای کارگر را پیر کرده
ای چشم‌هایت کوره‌راهِ صَعبِ تَبَّت!
چشمت مرا آواره‌ی پامیر کرده
رازی‌ست در ابریشمِ مویت که یک عمر
پروانه را از پیله‌بودن سیر کرده
رازی که خوابِ کودکانِ مصر را هم
درگیرِ رؤیاهای بی‌تعبیر کرده
پیرانِ دنیادیده را -نارنج در دست-
مبهوت/ از آن‌/ خنده‌ی بی‌پیر کرده
-نه گاوهای فَربه که‌– شیرِ دُژَم را
آهوی چشمانِ تو در زنجیر کرده
وقتی‌که «هستِ» تو «نبودِ» هر چه «هست» است
یعنی که قانونِ زمین تغییر کرده
یعنی غزالی در کنارِ چشمه‌ی آب
خون در دِلِ مُشتی پلنگ و شیر کرده
فَتح‌الفُتوحی که تو با یک غمزه کردی
جیش‌العرب یک قرن با شمشیر کرده
سوی تو می‌آید، که مرز عشق باشی،
جانی که «آرش» در کمان و تیر کرده
عاشیقِ آذربایجان –فرسنگ‌فرسنگ-
نت‌های لبخندِ تو را تفسیر کرده
تو نوحِ طوفان‌بانی وُ من ساحلی رام
دریا به دریا کشتی‌ات تأخیر کرده
ای نوشدارو! کاشکی دیگر نگویند:
«آمد
ولی
-دردا… دریغا-
دیر کرده»

(۵)
چون جذبه‌ی شعر نرم و طوفانی بود
چون عشق تبی عیان و پنهانی بود
هم ساده و هم شگفت و هم رعب‌آور
آمیزه‌ای از سعدی و خاقانی بود.

(۶)
[برای: نرجس خان‌علی‌زاده]
غَلطیده‌ام
در تَنازُعِ عُفونت و الکل.

در سُفره‌ی سُرفه‌ها
گرمای مرگ
رنگین است.

(۷)
سرودِ ملّیِ سرو
در
جمهوریِ خودمختارِ خورشید.
(گنجشک‌ها می‌خوانند)

(۸)
رها در موجاموجِ زخم
به ساحلِ تو می‌رانم
از شارعِ تاریکِ تیغ

ای شراعِ بی‌دریغِ نور!

(۹)
تو
هشتمین هشتگ داغ هشت‌ساعت گذشته‌ای!
آرام باش!
و به تنگیِ گور وُ
زوالِ گلایل‌ها
عادت کن!

(۱۰)
بالیدنِ کِشاله‌ی نور
از جِدارهای نَمور
مرگ
ما را
مهربان‌تر کرده است‌.

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا