🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 چند داستان خیلی کوتاه/بخش2/ابوالقاسم کریمی

(ثبت: 254158) دی 2, 1401 
چند داستان خیلی کوتاه/بخش2/ابوالقاسم کریمی

 

___

می گفت:
آرامش واقعی ، در همین با هم بودن هاست

اما همین امروز،
دقیقا همین امروز

از همسرش جدا شد

___

حوصلش سر رفته بود
با خواهر کوچکترش
که بیماری قلبی داشت شوخی کرد….

آره
به همین راحتی
قاتل شد.
___

نوشت:
آغوش مرد وفادار
درمان تمام درد های زن است

کسی کامنت گذاشت:
یعنی الان که من دندون درد دارم
با بغل خوب میشه؟
___
نوشته بود:
“شاید یه آغوش ساده بتواند همه چیز را درست کند”

براش نوشتم:
ولی من مطمئنم ، تورم رو درست نمیکنه
___

+به نظرت اگه دوباره برم چی میشه؟
_کجا
_ زندان یا سرکار؟

___

+میخوام مخشو بزنم
_نمیتونی
+چرا
_چون اون اول به قیافت نگاه میکنه.

___

بازاریابی
نصیحتم کرد و گفت…

اگه میخوای بازنده نباشی

باید

راست دروغ گفتن رو

یاد بگیری…

___

گفتند:
تو به جهنم میری
گفت:
فلسفه به دنباله حقیقته

حتی اگه خدا
دروغ رو دوست داشته باشه

___

سرطان
جوونیشو گرفت
طلاق زندگی شو

فقط میتونم بگم،
مردن
راحتش کرد

___

اگه زنده میموند
امروز
22 ساله میشد…

فقر
آدمو نابود میکنه

___

سرباز با التماس تکرار میکرد
به خدا نمیتونم
به خدا نمیتونم

اما فرمانده در جواب با فریاد گفت:

تو میتونی
تو باید بتونی
تو امروز باید ثابت کنی ترسو نیستی…

و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد…

حالا بهت دستور میدم
وظیفتو انجام بدی

سرباز
بالاخره
تصممشو گرفت
از هواپیما بیرون پرید
اما
هیچ وقت
چرت باز نشد

به همین سادگی…

___

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا