🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت دوم)

(ثبت: 7647) اردیبهشت 16, 1395 
اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت دوم)

اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت دوم)

دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس

1-اعتباری نیست گرمی های معشوقانه را

شمع می خواهد برای سوختن پروانه را

(زاهد علیخان سخا (لاری)

2-بدن ز فیض ریاضت، شکوه جان دارد

مکان خراب چو شد، حکم لامکان دارد

(ملا عبدالحکیم ساطع کشمیری)

3-اعتبارات جهان از نیستی گل کرده است

آن که داناتر بود بسیار جاهل بوده است

(میر عبدالصمد سخن(اکبر آبادی)

4-هر فنی بود ز منطق به نظر آوردم

عکس مطلب خوشم آمد که فن خاموشی است

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

5-از بیابان عدم تا سر بازار وجود

به تلاش کفنی آمده عریانی چند

(میان علی عظیم، پسر ناصر علی سرهندی(سهرندی)

6-بیخودم هیچ ندانم که دل زار کجاست

من کیم؟ هوش که برد؟ آه چه شد؟ یار کجاست؟

(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)

7-ارباب سخن را به سخن نام بلند است

از مصرع برجسته خلف تر پسری نیست

(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)

8-دارد چه سرانجام خوشی خانه ی دنیا

جان هیچ، جسد هیچ، بقا هیچ، فنا هیچ

(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)

9-خدا ساز است هر کاری که از مردم نمی آید

به عالم هیچ چیز آسان تر از مشکل نمی دانم

(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)

10-در ضلالت تا نیفتادم هدایت رو نداد

راهبر پیدا نشد تا گم نکردم راه را

(ناصر علی سرهندی(سهرندی)

11-از تکاپوی خلق دانستم

مدعا در زمانه نایاب است

(هنرور خان عاقل(شاهجهان آبادی)

12-صورت آدم به هر بتخانه است

معنی آدم نمی دانم کجاست

(هنرور خان عاقل(شاهجهان آبادی)

13-مردم همه گویند که خودبین شده«عرشی»

من روی تو بینم چو نهم آینه در پیش

(میر محمد مؤمن عرشی(اکبر آبادی)

14-ز صاحبخانه مهمان را به خود مشغول می سازد

تماشا کرده ام بسیار این سقف منقش را

(میر شمس الدین فقیر دهلوی)

15-به گرمی های دوران دل منه گر نیستی داری

نباشد اعتباری آن قدرها شعله ی خس را

(میر غیاث الدین فکرت شیرازی)

16-جز سخن از کس نمی ماند پس از مردن نشان

خط بود بر پشت زان رو صفحه ی تصویر را

(گرامی کشمیری)

17-خواجه بی فرزند اگر باشد غلامش وارث است

هر چه دارد حق تعالی از برای بنده است

(گرامی کشمیری)

18-ز طوف کعبه و بتخانه معشوق است منظورم

به هر سنگی که کرده سجده از بهر خدا کردم

(گرامی کشمیری)

19-چو شمع، شِکوه «گرامی» ز غیر نیست مرا

هرآنچه دیده ام از چشم خویشتن دیدم

(گرامی کشمیری)

20-دارد زمانه صافدلان را به کشمکش

چون سبحه ی سرشک که وقف گسستن است

(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)

21-ز حال خاکساران منعمان را نیست آگاهی

دل دریا کی از لب خشکی ساحل خبر دارد؟

(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)

22-زاهد خشک است دور افتاده از کسب کمال

چون ثمر شد بی رطوبت از رسیدن باز ماند

(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)

23-بود خاموشی اهل صفا از نور آگاهی

گشادِ چشم دل آیینه را مُهر دهن باشد

(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)

24- گر از خراش دلم منکری ببین به رخم

که پوست کنده سخن می کند ادا ناخن

(سعدالله مسیحا(پانی پتی)

25-پاک طینت را ز دنیا دوریی در کار نیست

می توان چون آبِ گوهر از سر گوهر گذشت

(میرزا قطب الدین مایل دهلوی)

26-ز پیری قدر شبهای جوانی می شود ظاهر

سفیدی های کاغذ می کند روشن سیاهی را

(میرزا قطب الدین مایل دهلوی)

27-هر کسی سودا به قدر همت خود می کند

عالمی خواهان لعل و من خریدار دلم

(آنندرام مخلص(لاهوری)

28-حقوق صحبت گل بر تو بسیار است ای بلبل

مبادا در چمن غافل در ایام خزان باشی

(آنندرام مخلص(لاهوری)

29-ای جلوه گاه وادی ایمن به خود مناز

آخر دل خراب بیابان شوق کیست؟

(آنندرام مخلص(لاهوری)

30-جایی که جرم را به کرم باز می دهند

گر طاعتی نکرده پذیرند دور نیست

(آنندرام مخلص(لاهوری)

31-دنیا خوابی و زندگانی دردی

خوابی است که در خواب ببینی آن را

(ابوالبرکات منیر لاهوری)

32-در کف دهر چو تیغیم به دست نامرد

حیف و صد حیف که نشناخت کسی جوهر ما

(محمد رضا مشتاق کشمیری)

33-جز حدیث عشق هرگز نیست در دیوان ما

سوره ی یوسف بود هر آیت قرآن ما

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

34-پس از گل می رود بلبل ز گلشن جای آن دارد

به آن چشمی که گل دیده است نتواند خزان دیدن

(محمد یوسف نکهت برهان پوری)

35-نالد از بخت سیه هر که ز اهل رقم است

حجت ناطق این حرف، صریر قلم است

(محمد اشرف یکتا)

36-بیا زاهد خدا را ترک افیون کن شراب آمد

تیمم گشت باطل، جان من، اکنون که آب آمد

(واله داغستانی)

37- دل فراموش کرده ام پیشش

باز گــــــــردم، بهانه ای دارم

(واله داغستانی)

38-ابر گوهر بار گرید اول آخر وا شود

گریه ای بر حال خود ناکرده خندیدن چرا؟

(حاجی عبدالواسع اقدس مشهدی)

39-دارند گمان خلق که زر قوت بازوست

افزون نکند نقش طلا زور کمان را

(شفیعا اثر شیرازی)

40-در راه توکّل چه کنی سنگ قناعت

جویند«اثر» نابلدان سنگ نشان را

(شفیعا اثر شیرازی)

41-فلک از رشک نگذارد به حال هم دو همدم را

به سنگ از یکدگر سازد جدا بادام توأم را

(شفیعا اثر شیرازی)

42-ز بهر شُکرِ تنهایی به مردم آشنایی کن

درآ در بزم الفت یاد ایام جدایی کن

(شفیعا اثر شیرازی)

43-رشته ی طول امل تار و جهان طنبور است

چه قدر بر سر این کاسه ی خالی شور است؟

(شفیعا اثر شیرازی)

44-دوستان را کسوت تجرید می پوشد خدا

شاه می بخشد به خاصان خلعت پوشیده را

(شفیعا اثر شیرازی)

45-نسازد حق شناسان را مقیّد زیور دنیا

ز انگشت شهادت دست کوتاه است خاتم را

(شفیعا اثر شیرازی)

46-«اثر» آخر به زلف پر فن او نقد جان دادم

امانت دار خود کردم ز نادانی پریشان را

(شفیعا اثر شیرازی)

47-ظاهر هر کس که سنجیدم به میزان نظر

داشت با باطن همان نسبت که رو با آستر

(شفیعا اثر شیرازی)

48-چو یوسف را نبیند غیر یوسف را چرا بیند

چه منتها که بر یعقوب دارد دیده تارش

(شفیعا اثر شیرازی)

49-نباشد عالمی از عالم دیوانگی خوشتر

بلی، هر کس غم عالم ندارد عالمی دارد

(شفیعا اثر شیرازی)

50-بد عمل را دائم از نقصان مردم راحت است

سنگ کم، دزد ترازو را نگین دولت است

(شفیعا اثر شیرازی)

51-پیش آن غارتگر جان، دل ندارد قیمتی

راهزن کی قدر داند گوهر دزدیده را؟

(قزلباش خان امید همدانی)

52-مانند قطره ای که به دریا کند گذار

خجلت کشد ز وسعت رحمت گناه ما

(قزلباش خان امید همدانی)

53-یک غنچه ندیدم که جبینش نبود چاک

این نغمه که آموخته مرغان چمن را؟

(قزلباش خان امید همدانی)

54-ظلم ظالم چو شود پیر دو بالا گردد

بیشتر می بُرد آن تیغ که خم دار تر است

(قزلباش خان امید همدانی)

55-دلم ز دوری یاران رفته می نالد

گذشته قافله و ناله ی جرس باقی است

(قزلباش خان امید همدانی)

56-تیره روزان را به چشم کم مبین در روزگار

روشنی آیینه از پهلوی خاکستر گرفت

(قزلباش خان امید همدانی)

57-خواب فرهاد سخت سنگین شد

قصه ی عشق بس که شیرین است

(قزلباش خان امید همدانی)

58-بر درگه دوست هر گناهی بخشند

صد ساله گنه به مدّ آهی بخشند

عفو گنهم به ناتوانی کردند

زاینجا است که کوه را به کاهی بخشند

(قزلباش خان امید همدانی)

59-سفله طبعان همه گویا نخود یک آشند

مزه ای نیست چو شلغم کرم ایشان را

(قزلباش خان امید همدانی)

60-ما چون هما به خلق نداریم احتیاج

چون سایه دولت است غلام سیاه ما

(قزلباش خان امید همدانی)

61-ای عمر برق جلوه چه عیّار پیشه ای

کز رفتنت نمی شود آواز پا بلند

(قزلباش خان امید همدانی)

62- فلک ز بام تهی مایگان در این بازار

مرا چو گوهر دزدیده آشکار نکرد

(قزلباش خان امید همدانی)

63-ز مردان پیروی کردن به نامردان نمی زیبد

شود هر کس مرید زال دنیا لعن بر پیرش

(قزلباش خان امید همدانی)

64-دیوان سرنوشتم چون نیخه های اصلی

هر چند بد نوشت است، اما غلط ندارد

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

65-کاهلان را جز لگد کوب حوادث چاره نیست

می کند مالیدگی سستی اعضا را علاج

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

66-غافلان را چرک دنیایی است زینت در لباس

جامه ی تصویر از روغن مصفا تر شود

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

67-جاهلان، اهل جهان را تیر روی ترکش اند

فرد چون گردید باطل، جلد دفتر می شود

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

68-حیات از صحبت افسردگان نابود می گردد

که چون فصل زمستان شد نفسها دود می گردد

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

69-کار خود کن راست چون فواره بی امداد غیر

خود نهال خویش و خود آب روان خویش باش

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

70-چون برگ لاله نشینند گرد هم عشاق

به حصه کردن داغ تو در میانه ی خویش

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

71-همچو چشم دردناکی کز فروغ آید به هم

کلبه ام تاریک گردد از فروغ دیگران

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

72-کام شیرین نکنم از قی زنبور عسل

سر بزرگی نتوان کرد ز شان  دگری

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

73-چشم روشن را ز عینک می فزاید تیرگی

صاف دل گمراه می گردد ز برهان بیشتر

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

74-نشود شعر کس از معنی مردم رنگین

زندگانی نتوان کرد به جان دگران

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

75-رفته رفته آبرو را برطرف سازد غضب

آب را چندان که جوشانند کمتر می شود

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

76-مرد را خُلق نکو کم ز نجابت نبود

موم خوشبو چو شود هست چو عنبر ممتاز

(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)

77-می مالم از خجالت عصیان به خاک رو

مطلب مرا ز ناصیه سایی نماز نیست

(محمد قلی آصف قمی)

78-صد جگر خون از کجا هر روز صرف غم کنم

من که از ملک عدم با خود دلی برداشتم

(محمد قلی آصف قمی)

79-به زیر خاک هم در جستجوی دیدن رویت

مرا چون دام می روید ز هر تار کفن چشمی

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

80-گل شکفته به بانگ بلند می گوید:

که ناخن گره دل، لب خموش آمد

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

81-هر چه آید در نظر آیینه دار ناز اوست

کفر و ایمان چون دو چشم از یک ادا در گردش است

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

82-عمر، کبکی دان، اجل، شهباز او

روز و شب بال و پر پرواز او

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

83-حسرت پیری نگردد کم ز اسباب جهان

صد گهر کی می تواند کار یک دندان کند؟

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

84-هر جا دو دل چو شیشه ی ساعت شوند رام

از یکدگــــــــــــر غبار کدورت کنند رام

(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)

85-به هر حالت کسی را همتم محروم نگذارد

کفم گر بود خالی، بوسه دادم دست سائل را

(سید حسین خالص مشهدی)

86-کی شویم آزاد از قید خودی چون عنکبوت

بعدِ مردن هم به دام خود گرفتاریم ما

(سید حسین خالص مشهدی)

87-تا نخوانند، مشو سبز به هر انجمنی

که نباشد به چمن قدر، گل خودرو را

(سید حسین خالص مشهدی)

88-دیوانه به راهی رود و طفل به راهی

یاران! مگر این شهر شما سنگ ندارد

(سید حسین خالص مشهدی)

89-همت هرکس به قدر وسعت احوال اوست

آب چندین چشمه از یک چشمه ی پل می رود

(سید حسین خالص مشهدی)

90-لطف حق را کرد بر ما ظلمت عصیان غضب

آب دریا را شب تاریک آتش می کند

(سید حسین خالص مشهدی)

91-ز مجنون آنچه آمد در وجود از ما نمی آید

دویدن شیوه ی سیل است از دریا نمی آید

(حسنعلی دستور اصفهانی)

92-دولت هوای مردم بی مغز می کند

آخر کلاه بحر نصیب حباب شد

(سید حسین خالص مشهدی)

93-ابنای زمان اگر چه با هم یارند

از یاری یکدگر همه بیزارند

از پیچ و خم جاده ی ره معلوم است

کاین خلق جهان چگونه کج رفتارند

(محمد صالح رافع لاهیجانی)

94-پروانه ی دل سوخته با شمع چه خوش گفت:

می سوزم از این غم که تو را هم سحری هست

(عاقل خان رازی( خوافی)

95-چند غم جهان خوری؟ دل چه نهی بر این چمن؟

باد خزان در پی است جلوه ی این بهار را

(عاقل خان رازی( خوافی)

96-نیست صاف از سیر و دور آسمان دلها به هم

باده دُرد آمیز گردد چون خورد مینا به هم

(حاجی فریدون سابق ترک)

97-سخن چون رفت بیرون از دهن عریان بدن باشد

خموشی جامه ی چسبان بالای سخن باشد

(حاجی فریدون سابق ترک)

98-چشمه ی زاینده آب از خویش می آرد برون

آستین مرد همت پیشه همیان زر است

(حاجی فریدون سابق ترک)

99-مرهمی نیست که در حقّه ی خاموشی نیست

نفس آهسته زدن بخیه ی چاک دهن است

(حاجی فریدون سابق ترک)

100-نونهالی زین گلستان هر زمان سر می کشد

دل نمی داند که در پای کدام افتد به خاک

(حاجی فریدون سابق ترک)

101- بس که در راه طلب گرم روان سوخته اند

جاده شمعی است که از هر دو سر افروخته اند

(حاجی فریدون سابق ترک)

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا