🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
قرن تارومار
چون می روم به تماشای روزگار
در صحنه ای به زوایای بی شمار
ناظر به صحنه و باور نمی کنم
بر ما چه می رود اینک در این قطار
هرگز به ماندنمان اعتبار نیست
از نسل آدمیانیم ، حباب وار
اینجا که آدم و جنگل ، حیات وحش
مشغول جنگ و نبردی شماطه دار
اینجا که دبدبه دارد طناب عشق
سودای وصل و … نهایت بروی دار
ما وارثان خیالی خجسته ایم
برخود تنیده حجابی درانتظار
کو معرفت که به پابوس می رویم
نادیده روی حقیقت در این غبار
ارباب مهر و محبت رعیتند
روزی رسان خداوند زرنگار
بی مایه لاف رفاقت زدیم تا
آئین مهر و وفا گشته لکه دار
هفتوی گنبد گردون زلال بود
رنگین کمان بهاری و فصل کار
افسانه های قدیمی چه خوب بود
اردوی رنج و مرارت امیدوار
……..
اینک چه قصه ی تلخی نوشتنی ست
آوای شوم مسلسل بجای تار
یاران سراغ طریقت نمی رویم؟؟
پیری نمانده در این قرن تار ومار؟؟
15 / 02 / 95
این روز ها بیشتر می خوانم تا بنویسم ای کاش بدرد بخورد…….
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):