🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عمرِ من خواهد رفت
کاش میشد به عقب برگردد
دِشنه ی تیزِ زمان
روزهائی که دلم لبریز از
بیخیالی ها بود
روزهایی که عاشقی سخت ، آسان بود
من چه ساده
عشق می ورزیدم به بهار
وباران میبارید
میبارید …میبارید
نرم و آهسته
روی صورت من
چشمهایم را میبستم
و همینجا بود که
بوی خاک مرا عاشق میکرد
آسمان سِرمه دوزی شده ی شبهای تابستان
ونگاهی خیره بر نقره ی ماه
رقص ماهی های قرمز
بازی ِدستان ِ کوچکِ من
در حوضِ کاشی
بوی نان تازه را می شد خورد
سبزیِ اندیشه را می شد دید
زندگی سخت بود یا آسان؟
یادم نیست
فارغ از سختیها
پای یک کهنه درخت
توت میچیدم
گوشواره های گیلاسی
برقِ خوشبختی داشت
من همان دخترکِ برگ وباران و بهار
پر شدم از خالی
غرق درهمهمه ی خامُش شهر
گوش کن!!
میشنوی…
نبض تنهایی را…
نبض تنهایی را …
۱ خرداد ۱۳۹۸
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
خرداد 3, 1398
سلام و عرض ادب محضرتان استاد گرامی بانو ناظر
زیبا سرودید
درود بر شما
💐💐💐💐🌹
پاسخ
خرداد 4, 1398
سپاس استاد مهدی پور گرانقدرم
البته که استادی برازنده ی شما بزرگوار است بنده درس پس میدهم
برقرار باشید
🌺🌺🌺
پاسخ
خرداد 3, 1398
درودتان🌺
پاسخ
خرداد 4, 1398
سپاس از حضورتان جناب رضاپور گرامی🌺🌺🌺
پاسخ
خرداد 4, 1398
بسیار زیبا
مخصوصا بند آسمان سرمه دوزی شده
عالی
با درود بیکران بانو ناظر عزیزم
🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 4, 1398
سپاس فراوان بانوی مهرانگیزم
حضورتان را ارج مینهم
لطفتان مستدام 🌺🌺🌹🌹🌸🌸
پاسخ
خرداد 7, 1398
🌷🌺🌷🌷
پاسخ
خرداد 9, 1398
بزرگوارید استاد معصومی گرامی
ممنونم از حضورتانسپاس از حضورتان🌺🌺
پاسخ
تیر 24, 1398
زندگی خیابان یکطرفه ایست بانوی شعرهای نگفته من ….شعری قدیمی تقدیمت
به صلیب میکشم آخرین باقیمانده مردی را
که در ازدحام غروتان زیر جلجت های زرد دفن شد
انگار
یک جایی باید تمام میشد
دلهره تمام وقت رفتنت
مرگ یک بار شیون هم بسته به کرامت چشمهایم
افسانه داشتنت را حتی در توجیهی معنوی
بی جسم بی حضور
حتی اگر نوستراداموس از زوایای خیالی ستاره ام
شبهی بسازد به بلندای قامت تو بارو نتوانم کرد
من حتی قبل از انکه سینگ جی کشف کند قاره منجمد اوهام را
تو را کشف کرده بودم
بماند که امتیازش را به نام دیگری گره زدند
حتی دستانت سهمی از من نداشت
لبهایت که میتوانستند یک بار برای همیشه دروغ بگویند ….دوستت دارم
دروغ مصلحتی برای همین وقتهاست دیگر…
اما تو سخت راستگو بودی و من بی ایمان به همه قراردادهای خاکیتان
دل که به تجربه در نمیاید
یا میشکند یا جاودانه میشود
حالا با خیال راحت به لبخندهایت بچسب دیگر خیالی اوهام ذهنت را خدشه دار نخواهد کرد
مردی امشب آخرین ته مانده هایش را
زیر تلی از غزل قربانی میکند
من بت پرست چشمهایت بودم .اما این بار بت را نه بت پرست را شکستند ابراهیم سنگدلیهایت ……الوداع
پاسخ
تیر 24, 1398
به حرمت این شعر زیبا تمام قد باید ایستاد و تعظیم کرد
درود استاد ممنونم
درود بر زلالی و پاکی که در قلمتان نویساست
از باغ مي برند چراغاني ات کنند
تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“
تنها به اين بهانه که باراني ات کنند
به امید روزی که کسی از صداقت خوبان به بهانه استفاده نکند
پاسخ
بستن فرم