🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آزادی

(ثبت: 6577) شهریور 14, 1397 

قدِ یک آغوش

-نه- 

هم قدِهمه ِ آغوش ها 

حرفِ تلنبارشده مانده بر دلم

آنقدر که سیراب شوند دلها 

از خونابه سکوت . . . 

قد یک ترانه 

آآآررری 

تنها به اندازه پلک بر هم زدنی

دلم را وعده می دهم 

به خسودن زمین از سرود بارش

وبرهنه پای

می گریزم تا دور دست ترینِ افق ها

تا برای تو ، در هیأت یکی خنده

بر گیسوان خضاب بستهِ

پیرترین بیدِ مجنون شهر

سرود خدا حافظ را در

زرد ، آبی 

قرمز ، فیروزه ائی

آرام 

آرام 

ببارم

شراب را بهانه نمی خواهم 

آنقدر می نوشم

تا چشمانم به یاد آورند

آخرین حضور خضر نبی را

بر پهنه این خاکِ همه بلاکش

و به گوش خویش بشنوم

مسکوت ترین راز هایِ دخترکان *پاتیل به سررا . . .

شب را به طلوع صبح صادق و

صبح را به خمار شب وعده می دهیم

بی آنکه از خویش بپرسیم

آز آخرین پروازِ سرخ بال ها

بر گستره این آسمانِ بخیل

چند بهار کوچیده است ؟؟

گم کرده ام خود را 

در ترکِ پاهائی

که آبستن چرک های هفت سال آب ندیدن است

وحرف سترون می ماند بر لبانم

تا فریادی به روشنی آفتاب

در آسمان طنین افکند

آزادی . . .

**پاتیل= “دیگ” در گویش لری

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):