🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آواز راه‌ها

(ثبت: 208171) اسفند 7, 1397 

 

اتوبوس می‌گذشت
و میله‌ها
یکی
یکی
خم می‌شدند

نفس‌های کوتاه و بریده‌ام
از ریه‌ی درختانِ پشتِ سر شنیده می ‌شد
که پنجره‌ها را می‌شمردند
به لبخندی
که مات
بر صورتِ گچیِ مسافران می‌نشست

و من را
– بی آن که بخواهم –
به جلو می‌برد:
به جایی که تو ایستاده بودی
و زمان متوقف می‌شد
در زمهریرِ چشم‌های من.

چه کسی آوازِ راه‌ها را می‌شناخت
آن‌گاه که در فاصلۀ چوب و آجر،
پرده‌های آب‌ را
در حسرتِ جریانِ ناموزونی از
قلوه سنگ‌ها
می‌گذاشت؟!

رویایی، مرا
در دلِ موجی بلند
تا خودِ ابرها می‌بُرد
سریعتر از درختانی
که دستم به آن‌ها نمی‌رسید
و می‌گفتند:
نگاه کن مرا!

اما

قندیل‌های به هم رسیده
راهِ چشمانم را بسته بودند
و دریغ که تو
همان‌جا
ایستاده بودی.

#فریبا نوری
بیست و یکم فروردین ماه نود و هفت

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا