🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 باغ حیرت

(ثبت: 254607) دی 17, 1401 

سروشی بطور ویژه در مکتب ادبی نورگرایی(LIGHTISM)

 

شهر، دشتی پر از طراوت شد

نغمه در نغمه، باغ حیرت شد

کفتری در هوای خسته ی شهر

قاصد مهر و ماه و برکت شد

دل ما هم به نور، دعوت شد

تور گشت و به طور، دعوت شد

ماجراها ست.

 

مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
محمدعلی رضاپور (مهدی)

(سروش: گونه ای از شعر پیشرو، اصالتاً برای کوتاه سرایی و برپایه ی همانندگریزی در لَخت پایانی.

شعر پیشرو: آمیخته ای از شعر سنتی و شعر نو، با ترفندهایی ویژه و دارای گونه هایی همچون
سه گانی، سروش، سه گلشن، شعر سبز یا چندآهنگ و شعر تک.

مکتب ادبی نورگرایی:
مکتبی نوپا و بومی، برپایه ی
ترسیم طبیعت و سنت با قلم موی معنویت بر بوم پسامدرن)

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها 52 
  1. جواد مهدی پور

    دی 17, 1401

    درود بر شما جناب استاد رضاپور گرامی

    زیبا ست

    ” شهر، دشتی پر از طراوت شد

    نغمه در نغمه، باغ حیرت شد

    کفتری در هوای خسته ی شهر

    قاصد مهر و ماه و برکت شد

    دل ما هم به نور، دعوت شد

    تور گشت و به طور، دعوت شد

    ماجراها ست ”

    زنده باشید به مهر

    درود هاااا

    💐🌿🙏👏👏👏🌹❤️

    • درودها و سپاس ها یتان استاد مهدی پور گرانقدر
      زنده باشید به مهر

      🙏💐🌿🙏🙏🙏🙏🌹❤️🙏

  2. سیاوش آزاد

    دی 17, 1401

    سلام
    آن مرد حکیم و پیر نستوه در کدامین طور میعاد داشت که چنین انفجار نوری را برای ما رقم زد و زمینه ساز طلوع خورشید پشت ابر شد
    خدا را شکر اگر ایشان را درک نکردیم پیر مغان دیگری ادامه دهنده راهشان هست

    • سلام و درود و ارادت

      پس ان شاء الله قرار شد این جانب شعری تازه در قالبی سنتی بفرستم و بعد شما سروش هایی
      البته یک مطلب:
      مثلا غزلی 12 بیتی، 24 مصراع دارد اما سروشی چهار مصراعی (لَختی) فقط در حد دو بیت است؛
      پس از این نظر، غزلی 12 بیتی در حد شش شعر سروش است.
      لطفاً این نکته هم لحاظ شود!

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        بعد من یک سروش
        آیا معتقدید ارزش یک سروش به اندازه شش غزل بلکه ده ها غزل نیست
        اگر غزلی که می سرایید کهن باشد چه می شود
        سوال غزلی که می سرایید در فضای معاصر سروده می شود و طبعتان دیگر اقتضای کهن سرایی ندارد؟ یا اینکه هنوز برایتان میسر است که همچون نوجوانی( که به فطرت، آدمی ممکن است نزدیکتر باشد) گاه گاه کهن بسرایید

        • این که ارزش کدام، بیش تر است، در اصل بستگی دارد به خودِ شعر (نه قالب آن) اما منظورم کمیت شعر بوده که مثلا 24 مصراع را لحاظ کنیم!
          طبعا غزل هم می سرایم اما به زبان امروزین.

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            کاش کهن می سرودید
            برای طبع آزمایی هم برایتان میسر نیست کهن بسرایید؟

          • آخر، بعدش باید آن اثر را به دور بریزم چون می دانم اصالت ندارد و زبان خودم نیست و از دل خودم نیست.

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        امید که اثرتان درین حال و هوا باشد

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
        باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

        آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
        میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

        بوستان گویی بتخانهٔ فرخار شده‌ست
        مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

        بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
        کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا…

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        غرابا مزن بیشتر زین نعیقا
        که مهجور کردی مرا ازعشیقا

        نعیق تو بسیار و ما را عشیقی
        نباید به یک دوست چندین نعیقا

        ایا رسم و اطلال معشوق وافی
        شدی زیر سنگ زمانه سحیقا

        عنیزه برفت از تو و کرد منزل
        به مقراط و سقط اللوی و عقیقا

        خوشا منزلا، خرما جایگاها
        که آنجاست آن سرو بالا رفیقا

        بود سرو در باغ و دارد بت من
        همی بر سر سرو باغی انیقا

        ایا لهف نفسی که این عشق بامن
        چنین خانگی گشت و چونین عتیقا

        ز خواب هوی گشت بیدار هرکس
        نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا

        بدان شب که معشوق من مرتحل شد
        دلی داشتم ناصبور و فلیقا

        فلک چون بیابان و مه چون مسافر
        منازل: منازل، مجره: طریقا

        بریدم بدان کشتی کوه‌لنگر
        مکانی بعید و فلاتی سحیقا

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        الا یا خیمگی! خیمه فروهل
        که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

        تبیره زن بزد طبل نخستین
        شتربانان همی‌بندند محمل

        نماز شام نزدیکست و امشب
        مه و خورشید را بینم مقابل

        ولیکن ماه دارد قصد بالا
        فروشد آفتاب از کوه بابل…

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        فغان ازین غراب بین و وای او

        که در نوا فکندمان نوای او

        غراب بین نیست جز پیمبری

        که مستجاب زود شد دعای او

        غراب بین نایزن شده‌ست و من

        سته شدم ز استماع نای او

        برفت یار بیوفا و شد چنین

        سرای او خراب، چون وفای او

        به جای او بماند جای او به من

        وفا نمود جای او به جای او

        بسان چاه زمزمست چشم من

        که کعبهٔ وحوش شد سرای او

        سحاب او بسان دیدگان من

        بسان آه سرد من صبای او

        خراب شد تن من از بکای من

        خراب شد تن وی از بکای او

        الا کجاست جمل بادپای من

        بسان ساقهای عرش پای او

        چو کشتیی که بیل او ز دم او

        شراع او، سرون او قفای او

        زمام او طریق او و راهبر

        سنام او دو دست او عصای او

        کجاست تا بیازمایم اندرین

        سراب آب چهره آشنای او

        ببرم این درشتناک بادیه

        که گم شود خرد در انتهای او

        ز طول او به نیم راه بگسلد

        فراز او مسافت سمای او

        زمین او چو دوزخ وز تف او

        چو موی زنگیان شده گیای او

        بسان ملک جم خراب، بادیه

        سپاه غول و دیو، پادشای او

        زنند مقرعه به پیش پادشا

        دوال مار و نیش اژدهای او

        کنیزکان به گرد او کشیده صف

        ز کرکی و نعامه و قطای او

        ز مار گرزه، مار گرد ریگ پر

        غدیرها و آبگیرهای او

        شراب او سراب و جامش اودیه

        و نقل او حجاره و حصای او

        سماع مطربان به گرد او درون

        زئیر شیر و گرگ را عوای او

        بخور او سموم گرم و اسپرم

        به گرد او عکازه و غضای او

        شمیده من در آن میان بادیه

        زسهم دیو و بانگ های‌های او

        بدانگهی که هور تیره‌گون شود

        چو روی عاشقان شود ضیای او

        شب از میان باختر برون جهد

        بگسترند زیر چرخ جای او

        چو جامعهٔ نگارگر شود هوا

        نقط زر شود بر او نقای او

        فلک چو چاه لاجورد و دلو او

        دو پیکر و مجره همچو نای او

        هبوب او هوا و بر هبوب او

        کسی فشانده گرد آسیای او

        ز هقعهٔ چو نیمخانهٔ کمان

        بنات نعش از اول بنای او

        جدی چنان به شاره‌ای وز استر

        چو نقطه‌ای به ثور بر، سهای او

        هوا به رنگ نیلگون یکی قبا

        شهاب، بند سرخ بر قبای او

        مجره چون ضیا که اندر اوفتد

        به روزن و نجوم او هبای او

        بدانگهی که صبح، روز بر دمد

        بهای او به کم کند بهای او

        قمر بسان چشم دردگین شود

        سپیده‌دم شود چو توتیای او

        رسیده من به انتهای بادیه

        به انتها رسیده هم عنای او

        به مجلس خدایگان بی‌کفو

        که نافریده همچو او خدای او

        مدبری که سنگ منجنیق را

        بدارد اندرین هوا دهای او

        به جایگاه عزم، عزم عزم او

        به جایگاه رای، رای رای او

        که کرد، جز خدای عز اسمه

        رضا رضای او، قضا قضای او

        نه در جهان جلال، چون جلال او

        نه هیچ کبریا چو کبریای او

        خلیج مغربی هزیمه‌ای شود

        اگر نه جود او شود سقای او

        فصاحتم چو هدهدست و هدهدم

        کجا رسد به غایت سبای او

        ز شکر اوست مروه و صفای من

        ز فضل اوست مروه و صفای او

        طبیعت منست گاه شعر من

        جمیله و شه طباطبای او

        «اماصحا» به تازیست و من همی

        به پارسی کنم اما صحای او

        الا که تا برین فلک بود روان

        شجاع او و حیةالحوای او

        بقاش باد و دولت همیشگی

        رسیده در حسود او بلای او

        • احسنت
          کاش نام سراینده ی هر کدام از شعرهای بالا را
          می گفتید!

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            همه از آثار استاد منوچهری دامغانی رحمه الله علیه است

          • 🙏

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            با اینکه معنی برخی لغات را نمی دانم اما زیبایی را احساس می کنم شعر را برای سرودن باید داد دست استاد منوچهری

          • 🙏

      • سیاوش آزاد

        دی 17, 1401

        سلام هنوز در شعر کهن خیلی کار دارم معنی بسیاری از لغات را نمی دانم سالهای سال فقط باید کهن را مطالعه کنم

        • سلام و درود و خدا قوت

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            گویا می گویند کهن نسرایید چون در بافت زبانی ای که قدما زیستند نیستیم و قاعدتا ظرایف معنایی لغات و ساختار جملات را مانند آنها درک نمی کنیم بنده فضای کهن برایم تقریبا طبیعی است و مثلا با خواندن این اشعار کهن استاد احساس نمی کنم در حال خواندن شعر کهن هستم فقط معنی برخی لغات را نمی دانم حال آن حرف منتقدین مشمول حال بنده هم می شود و مثلا در آثار بنده شما احساس کرده اید که آن ظرایف لغوی و نحوی را رعایت نکردم؟

          • آیا شما با سکه یا پول رایج هزار سال پیش می توانید در بازار امروز، نان بخرید؟
            و آیا با زبان هزارسال پیش می توانید با جامعه ی ادبی امروز، هماهنگی داشته باشید؟
            به فرض هم که کهن بسرایید، چه کسی خواهان کهن سرایی فردی از جهان امروز است؟ کهن خواهان به اصل نسخه های کهن علاقه دارند نه به جعل کهن سرایی مردم معاصر.
            چرا آب در هاون کوبیدن؟!

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            سکه هزار سال پیش که امروز خیلی قیمتی است و عتیقه است
            باری
            آب پاکی را به روی دست هایم ریختید
            لکن
            بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
            که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم
            در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند
            آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

            وجود را تو چرا زیر هاونی کوبی
            سیاوشانه گذر کن سوار بر چوبی

          • ببین رفیق!
            ما را به چه کارهایی وا می داری؟!
            هم اینک مثنوی ای سروده ام کهن، حتی با “ازیرا” و “مرمرا” و همچون آنها.
            تقدیم تان:

          • همی رفتم به کوی می فروشان

            همی گفتم مرا جامی بنوشان

            به راه میکده، بی خویش بودم

            که فارغ از گناه و کیش بودم

            به راه میکده، دل می نهادم

            گهی اِستاده و گه، می فتادم

            ازیرا مرمرا عشق است در جام

            نجی خواهم بُدَن اندر سرانجام
            (محمدعلی رضاپور!)

          • یا در آن بیت به این صورت:

            چو فارغ از گناه و کیش بودم

            به راه میکده، بی خویش بودم

          • به نظرتان کدام بهتر است؟

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            که را بیشتر می پسندم ولی بهتر بودنش را نمی دانم

          • 🌹🌷

          • و گمان کنم سبک خراسانی (ازیرا، مرمرا و…) با سبک عراقی (میکده ی عرفانی و برخی ویژگی های لفظی) در این مثنوی به هم آمیخته
            و البته حضور سبک خراسانی، بخاطر اصرار شما بر حداکثر کهن گرایی بوده است.

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            الله الله الله طیب الله
            یاران استادی جناب رضاپور را نظاره گر باشید
            بله این مرد در وادی ادب ید طولایی دارد و درست است که به عشق سروش مبتلا شده است اما هنوز گوهر وجودش پاک است
            درود بر شما بعد از مدتها که فقط از قلم شما سروش می خواندیم و گاه سعی می کردیم اعتراض خویش را با سلام و درودی خشک و خالی بیان کنیم این وجیزه چون جرعه ای گوارا بود در بیابانی سوزان
            بیت آخر به سبک سروش کوبنده است و قدمایی تر از سایر ابیات به نظر می رسد
            مرمرا فکر کنم مر مرا مرادتان بود ولی با هم نوشتن هم مرمر را تداعی می کند

          • سلام و درود و سپاس دوباره
            ما آن همه شعر سروش سرودیم، شما چندان عنایتی نکردید.
            اکنون تمرین و بداهه ای در سبک قدمایی را، این گونه پسندیدید!
            در حیرت ام.

          • بله،
            مر مرا

          • پس باید مثال سکه ی قدیمی را تغییر بدهم و مثالی بهتر بیاورم

          • مثلا سفر به دور دنیا
            با گاری

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            شما که بر طبیعت تاکید دارید
            گاری باعث می شود انس بیشتری با طبیعت داشته باشیم و از شتاب لجام گسیخته ی عصر جدید دور شویم

          • خب
            اگر بین راه به رودی خروشان یا دریا یا اقیانوسی برخوردیم، چه کار کنیم؟!
            کشتی های قدیمی هم که دیگر در دسترس نیستند.
            بر همین گاری بنشینیم و دل به اقیانوس بزنیم؟!

          • سیاوش آزاد

            دی 17, 1401

            فرمود
            دوباره میسازمت وطن
            اگرچه با خشت جان خویش
            (کاری که سالها پیش آن پیر مغان انجام داد)
            بله کشتی کهن را نیز می توان ساخت
            گرچه خوب است انسانی که قصد دور زدن جهان را دارد در انتخاب مسیر از همان ابتدا دقت کند
            مرحوم صفائی حائری فرمود
            آنها که می گویند تو شروع کن تا راه به تو بگوید که چگونه باید بروی غافل هستند که اگر تمام راه در طرح مشخص نشده باشد شروعی امکان ندارد.

            اگر چه جناب عطار فرمود
            تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
            خود راه بگویدت که چون باید رفت

            سال ۹۶ از استادی پرسیدم که
            با سلام: نظر حضرتعالی در مورد دو مطلب که مرحوم صفایی حایری در کتاب استاد و درس صرف و نحو آورده اند را خواستارم: 1. «آنها که می گویند تو شروع کن تا راه به تو بگوید که چگونه باید بروی غافل هستند که اگر تمام راه در طرح مشخص نشده باشد شروعی امکان ندارد.» جایگاه این سخن و نظر حضرتعالی که به شعر عطار اشاره می کردید چیست؟ تو پای به راه در نه و هیچ مپرس. خود راه بگویدت که چون باید رفت. 2. «من از یک استاد بیش از مطالب به روشش کار داشتم من کاویدن ها را می خواستم و روش ها را که با طرح مساله یا طرح آیه ذهن استادم بر روی چه مدارهایی به جریان می افتد و این مدارها را از چه وقت و چگونه تحصیل کرده است.» این مطلبی که استاد عین صاد مطرح کردند دقیقا مشکل کنونی من است روش کار حضرتعالی یا بقیه اساتید را چگونه می توان بدست آورد علی رغم مطالعه برخی از آثارتان هنوز روشتان برایم مبهم است.

            و ایشان فرمودند
            باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در سخن عطار می‌یابیم که در یک نگاه کلی اگر توانستیم راه را درست تشخیص دهیم، در امور جزئی نباید وسواس به خرج داد 2- با همین دقت که باید مدار فکریِ فرد را شناخت و بعد او را پذیرفت؛ خودِ این دقت کمک می‌کند که انسان به دنبال هرکسی راه نیفتد. موفق باشید

          • سپاس
            مطالب ارزشمندی بیان کردید.
            بنده اعتقادم این است که ما هم به مانند جناب حافظ و البته در حد خود می توانیم از حکمت و معانی و بیان قرآن در
            اشعارمان کمک بگیریم و فراتر از هرگونه شعار، از سال ها پیش، سعی جدی در این کار داشته ام.
            چند مورد از مهم ترین یا دست کم ملموس ترین کمک هایی که از قرآن در سرایش گرفته ام، توجه عملی به این موارد بوده است:

            1.
            استفاده از چند لایه بودن آیات قرآن بویژه برخی از آنها
            بطوری که هرکس به قدر معرفت خود، از آنها بهره می برد.

            2. وجود محکمات و متشابهات در قرآن
            که اصل با محکمات است و متشابهات را باید به محکمات عرضه کرد‌‌؛ پس قرآن، هدف دارد‌؛ نقشه ی راه دارد و ما هم می توانیم از این شیوه، الگو برداری کنیم.
            به نظر این جانب، این شیوه در تضاد با نظریاتی همچون مرگ مؤلف و هنر برای هنر و… است و ما هم از روش قرآنی در حد بضاعت مان الگو برداری کرده ایم.

            3. وجود زنجیره ی معنایی در قرآن که بر این اساس، در تفسیر آیه ای، از آیه و آیات دیگر، کمک گرفته می شود و آنها با همدیگر ارتباط می یابند و شاهد بر هم هستند. در تفسیر المیزان هم از این روش در تفسیر آیات استفاده شده است.
            ما هم در حد بضاعت خود، از این روش در حال الگوبرداری هستیم و این روش _البته اگر درست اجرایش نموده باشیم_
            در برخی اشعار ما بویژه در برخی یا بسیاری از سروش ها، رابطه ی معنایی قوی درون اجزای هر شعر فراهم کرده است و به برکت آن، تا حدود زیادی از هذیان گویی ها و بی هدف سرایی ها و به خواننده سپردن همه چیز، به دور مانده ایم و ا‌شعارمان دارای انسجام شده است‌(هرچند گاهی رمزآمیز)

            4. جامعیت و همه بُعدی بودن قرآن

            قرآن به جنبه های مختلف _که گاه، مخالف هم به نظر می رسند_ توجه دارد‌؛
            به دنیا و آخرت، عاطفه و خِرَد، گذشت و حقوق، و غیره و غیره.
            ما هم سعی کرده ایم یک بُعدی نباشیم و مثلا در مکتب ادبی نورگرایی، دنیا و آخرت، سنت و نوآوری، گذشت و قناعت و لذت بردن از نعمت، و غیره و غیره را با هم در نظر گرفته ایم
            و از این قبیل سخن ادامه دار است.

          • در مکتب ادبی نورگرایی
            (بطور خیلی خلاصه:
            ترسیم طبیعت و سنت با قلم موی معنویت بر بوم پسامدرن)
            هم تأثیرپذیری از آموزه های قرآن بلکه مقصد راه بودن آن، چندان نامشخص نیست.

          • سیاوش آزاد

            دی 18, 1401

            مدرن و پسامدرن را کار ندارم منتها نوری طلوع کرد که ظلمت دیجور را مضمحل کرد و خواهد کرد
            پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
            شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

            بسیار بود رود در آن برزخ کبود
            اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت

            در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
            حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت

            دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ
            آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

            چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق
            این عقده تا همیشه سر واشدن نداشت

          • درودتان
            نور، همیشه بوده است و خواهد بود.
            ما هم پرتوی از آن را به این سبک آورده ایم.
            سپاس تان
            اما مبالغه را، در شان هرکس که باشد،
            دوست ندارم
            و می دانم که فریبی ست سدکننده ی پیشرفت
            و البته از حسن نظرتان تشکر می کنم.
            باشد که از بزرگنمایی و شعارگرایی ها به سوی عمل و ادای وظایف، گذر کنیم!
            از سطح کلان تا خُرد.

          • سیاوش آزاد

            دی 18, 1401

            حکمت هایی در سروش نهفته است و غافل بودیم سپاس

          • ان شاء الله این طور باشد و بیش تر حکمت باشد تا شعار

  3. علی معصومی

    دی 17, 1401

    🌿🌿🍃🌺🌺🌺

  4. آرمان پرناک

    دی 17, 1401

    درود استادرضاپور عزیز
    زیبا و دلنواز قلم زدید
    سبز بمانید
    ❤️🌹

    • درود و سپاس تان استاد بزرگوار
      و همچنین
      ❤️🌹🙏

  5. و سوال دیگر این که آیا به نظر شما،
    در بیت آخر،
    “اندر” حشو است یا تأکیدی در آن هست؟
    (اندر سرانجام)

    • سیاوش آزاد

      دی 17, 1401

      اندر، عشق من است حشو هم باشد ملیح است
      معذلک فکر نکنم حشو باشد
      فرمود
      بصد جان من خریدستم یکی جام
      که تا جامم شکست اندر سرانجام

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا