🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 با کلک ِشوخ خویش

(ثبت: 208987) فروردین 2, 1398 

 

شب های زمستان
بر ورق های سیاه
داستان برف می نوشتند

و این سبکسرِ رخشان
رنگ اصلی شمال را
از همه ی راه های فراموش شده
در نقشه های بدون مرز
عبور می داد:

[ -رنگ دودی بخار آه …
بر فراز رودخانه ها

– رنگ شستشوی البسه
در شکاف های یخ

– رنگِ ماه ِ من
که از پشت ابرها
نور می دهد ]

در منطقه ای دور افتاده
و خانه ای متروک
کنار در
ایستاده ام:

در دایره ی روشناییِ محوی
که شاخه ها شیشه ها را می خراشند
و شمع های زیتونیِ کوچک
روی آیینه را پوشانده اند؛

شبِ سپیدِ دره های برفی
در دامنه های تند و پرشیب
به پایین می لغزد…

و من
در التقای صدها راه مسدود
که انطباقِ دل و قلم
ساده نیست؛
به دوردست می نگرم:

به دمی که لکه های زرد
روی ماهوت سبز
داستانِ مرا می نویسند:

داستان برف …

…/…/…
…………

– تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییَم(مولانا )

 

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا