🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
1
زلال که باشی
به اشاره ای
سنگ به دستی
رویای چشمانت را
پریشان می کند!
#####
2
آوار از
تمام این پریشان تنهای مرا
کوه هم اگر بود
تاب نمی آورد
در فریاد دلتنگی اش
فرو می ریخت
و از
صدای در هم شکستنش
خواب
در چشمان سرد زمین
تیره و تار می شد!
########
3
بن بست آرزوها را
تنها
رودی می فهمد
که تمام تکاپویش
برای حیات
به مرداب
ختم می شود
#####
4
همیشه خار
از دستی
بر قلبت می نشیند
که بی دفاع
احساست
در برابرش
به پرواز می آمد!
#####
5
دستانم گره خورده
در سرزمین گمنام واژه هاست
آنقدر بی نمک
که طعم احساسم
خاک هیچ اندیشه ای را
نمک گیر نخواهد کرد
#####
6
چیزی در قلبم فرو ریخت
درست همان لحظه ها
که تهدید می کرد
آینه ی احساسم را
به سنگ خواهد شکست!
#####
7
آنقدر خورشید
آغوش گشود
که چشمانم
از حقیقت نبودش
لبریز شد
#####
8
بر مرداب شانه هایت
آنچنان با اطمینان غوطه ور شدم
که تمام حجم غرق مرا
هیچ دریایی
به ساحل
باز نخواهد گرداند!
بچگیام
پانزده تا بیست تیر نود و پنج
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):