🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بی نای غزلخوانت

(ثبت: 5643) اسفند 14, 1396 

من زلف پریشانت، آن عشوه بی مانت
غم را که چو حیرانت این جان چه بیافشانت؟

فکرم شده تو هردم،کردی نه دوا دردم
من بی تو چقدر سردم، من نرخ دل نانت

چشمم شده چون دریا، طوفان دلت فردا
می سوزد و از هرجا، این آذر و آبانت

 من بی سر و سامانم  ،دل پس ندهد دانم
 من شیر و به دندانم، بی نآی غزلخوانت 

 یک بوسه دگر کافیست،افتان به قفا قافیست
این قافله سالاریست، من بنده فرمانت

این واله و شیدایی،چون روز تو پیدایی
خستم که به رسوایی ،من کافر ایمانت

آن دم که فرو برده، دم های دگر خورده
یک دم به دم مرده، سهو است به الآنت
 

وزن شعری:مفعول مفاعیلن مفعول مفاعلین
بحر شعری:هزج مثمن اخرب

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    اسفند 15, 1396

    درود بر شاعر جوان

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا