🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تنهایی
در پشت این پرچین ساده هیچ باغی نیست
برگشته ای حالا، که دیگراشتیاقی نیست
دل، بردی از دل مرده ای مانند من اما؛
آن را پس آوردی زمانی که دماغی نیست
در سینه جای دل، غمی سنگین به جا مانده
این خانه ی ویرانه را، حتی اتاقی نیست!
دودی که می بینی، فقط آثار اندوه است
این حاصل آه است، محصول اجاقی نیست
پرواز… ممنوع است، در این غار تنهایی؛
در “غار” من حتی نشانی از کلاغی نیست
یک عمر با غم، سوختم، باغم خزانی بود…
شعرم، زمستانی اگر هست، اتفاقی نیست
یک اتفاق ساده هم، در من، نمی افتد!
این خانه تاریک است سو سوی چراغی نیست
مدفون شدم در خاطرات، از فرط تنهایی ؛
دیگر چه می گیری؟ که از خالو سراغی نیست
#رضـــــازمانیـــــاݩقوژدی
۹۶/۱۱/۱۳ مرتکب شدم…《خلو دخو 》
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
بستن فرم