🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
. . .
. . .
. . .
تو زشتی و خجالتی و کمرو
با دست هایِ زایدِ رقصان ات
با پای های چوبی ِلرزان ات
– نخ ها ت را به دستِ هوا دادند –
من در کنارِ تیرِ چراغِ برق
پهلوی چند آدمک ِدیگر
در باد ، پا به پای تو می رقصم
– آوا ت را به ثانیه ها دادند –
چانه نزن صدای تو صاف است
زنگش برای یک اُپرا کافی ست
شب ، قهرمان اصلی این قصه ست
– شب را به زلفِ بازِ رها دادند –
گل های شعر و شور و شراب و مرگ
عطری چو عشقِ کولیِ ما کوتاه
سرمست ، چون الهه ی الهام اند
– این غصه را به بغضِ صدا دادند –
تکرار کن دیالوگِ گل ها را
اندوهِ ردِّ پای کسی در اوست
قلبی شکسته باز در … این شهر،
– دل را چرا به بادِ فنا دادند؟
– نوری که خواب می بَرَدَم از سر
از سمت آن ستاره ی زیبا نیست
– شهری که چُرت می زَنَدَش شاعر…
– فانوس را به فاصله ها دادند –
این گفتگوی آخرِ نخ ها بود:
…
در مکث های سردِ مرارت بار
در چشم های یخ زده از بُهت
لب هات را – به آدمکا – دادند
من خواندم و تو خواندی و رویایی –
در انقیادِ آدمکان پژمرد
با بوسه های منجمدت اما …
این مُرده را دوباره شفا دادند.
نوزدهم فروردین نود و شش
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
بستن فرم