کبوتری که رضایت نداشت از دل خویش
شبانه پر زد و رفت از دیار و محفل خویش
شبی که بال و پرش مثل مار زخمی بود
برای دانه گذشت از بیان مشکل خویش
هوای باغ که شد تیره از غم گلها
ندید بین درختان مرا مقابل خویش
به عاشقی که خطر را همیشه حس می کرد
کسی نگفت نرو در مسیر باطل خویش
هزار مرتبه گفتم به مدّعی با عشق
دهد امید به پروانه های عاقل خویش
به آنکه خواست دهد خونبهای گلها را
بگو ببخش به ما قدری از فضایل خویش
به پاس خون شقایق که در رگش جاری ست
چگونه نگذرد عاشق ز خون قاتل خویش
« مهدی سیدحسینی »
اسفند 25, 1400
درود بر شما
زیباست
قلمتان سبز🌺
پاسخ
اسفند 25, 1400
درود بانو
سپاسگزارم🌹
پاسخ
اسفند 25, 1400
درود برشما
بسیار زیبا دستمریزاد
پاسخ
اسفند 25, 1400
درود🌹
زیبا خواندید
پاسخ
اسفند 25, 1400
سلام و درود
شادمان باشی در این هوای بهاران
پاسخ
اسفند 28, 1400
درود
ممنونم همچنین
پاسخ
اسفند 26, 1400
🌷💐🌺🌷💐🌺🌷
پاسخ
اسفند 28, 1400
🌺🌺🌹🌹💐
پاسخ
اسفند 26, 1400
سلام درود بر نگاه شادی طلب منتها افق ها شاید متعالی تر گردد بهتر باشد چون
آنقدر دلیل برای شادی هست که مدام شاد باشیم
پاسخ
اسفند 28, 1400
درود جناب
قطعا همینطوره
پاسخ
بستن فرم