🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چه پاییزی، چه پاییزی عزیزم
دوباره شورِ شعری در سَرَم ریخت
شدم ققنوس و از این اخگرِ شعر
سراسر آتش از خاکسترم ریخت
به برگِ خشکِ جسمم چون نسیمی
وزیدی و به من جان می رساندی
تو عطری بودی از آغوشِ یوسف
که آن نِکهَت به کنعان می رساندی
همان تک برگِ زردِ بَر درختم
تَبارِ من درخت و ریشه ها بود
اگر که عاشقم فرهاد مانند
نگاهت بر تَنَم چون تیشه ها بود
همان تک برگِ زردِ بَر درختم
که دستم را رُبود از شاخه این باد
چو دزدِ کودک است این بادِ رَهزَن
و مادر می کِشد بسیار فریاد
چه زیبا خلعتی پاییز تَن کرد
لباسی زرد و سرخ و ارغوانی
جوان و پیر یا هر کس که دیدش
درونش پُر شد از حسِ جوانی
درونِ این سُلاله ریشه داریم
خزان در نسل و در اعماقِ ما بود
بنابر گفته ی اَخْوانِ ثالث
خزان چون پادشاهِ فصلها بود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
آذر 16, 1402
درود بر شما
بسیار زیبا و خواندنی سروده اید
🙏🌹🌸🌹🌸💐🌿
پاسخ
آذر 16, 1402
ممنونم از توجهت خانم طلعت پیشه عزیز
پاسخ
آذر 16, 1402
درود جناب زارعی
قلمتان نویسا 🌹🌹
پاسخ
بستن فرم