🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 غمخانه ی دل

(ثبت: 266534) دی 7, 1402 

 

گُلِ خنده بر لب نشاندم ولی
همیشه غمی در دلم داشتم
نقابی زِ لبخند من می زدم
گُلِ غم برای خودم کاشتم

لبم چون بهاری که بَس زنده بود
سخن از درخت و بَر و بار داشت
درونم زمستانِ تاریک و سرد
شبیه کویری که بَس خار داشت

شبیه همان ماهِ غم خواره ام
چو غم خورد از غم تنش آب شد
نَزار و کُتَل رفت و چون بازگشت
مقامش زِ غم این چنین ناب شد

غمی که به یاقوتِ قلبم نشست
عیاری برای وجودم شده ست
چو گنجی درون نهانِ من است
همه هستی و دار و بودم شده ست

مَحَک زد بر این سنگِ غمگینِ سُرخ
چنین فاش شد قیمتِ چنته ام
چو مشتی که چون باز شد ، فاش شد
هر آنچه نهان بود در پنجه ام

غمی که درون وجود من است
چو مُرداب سنگین و خاموش بود
چو آتش که در زیر خاکستر ست
خموش است امّا پُر از جوش بود

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. درود بر شما
    زیبا سروده اید
    💐🌿🍃🌺💐🌿🍃

    • سپاسگزارم از توجه شما خانم خیاط پیشه عزیز🙏💐

  2. سلام و درود

    با حوصله تمام و با دقت اثر زیبای تان را خواندم و لذت بردم

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿

    • سلام و عرض ادب استاد خراسانی عزیز ممنونم از توجه و لطف شما به مهر خواندید سپاس بیکران🙏💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا