![ابوالفضل زارعی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2021/01/Frame_20210104_09_57_22-e1609811846293.png)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گُلِ خنده بر لب نشاندم ولی
همیشه غمی در دلم داشتم
نقابی زِ لبخند من می زدم
گُلِ غم برای خودم کاشتم
لبم چون بهاری که بَس زنده بود
سخن از درخت و بَر و بار داشت
درونم زمستانِ تاریک و سرد
شبیه کویری که بَس خار داشت
شبیه همان ماهِ غم خواره ام
چو غم خورد از غم تنش آب شد
نَزار و کُتَل رفت و چون بازگشت
مقامش زِ غم این چنین ناب شد
غمی که به یاقوتِ قلبم نشست
عیاری برای وجودم شده ست
چو گنجی درون نهانِ من است
همه هستی و دار و بودم شده ست
مَحَک زد بر این سنگِ غمگینِ سُرخ
چنین فاش شد قیمتِ چنته ام
چو مشتی که چون باز شد ، فاش شد
هر آنچه نهان بود در پنجه ام
غمی که درون وجود من است
چو مُرداب سنگین و خاموش بود
چو آتش که در زیر خاکستر ست
خموش است امّا پُر از جوش بود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
دی 7, 1402
درود بر شما
زیبا سروده اید
💐🌿🍃🌺💐🌿🍃
پاسخ
دی 14, 1402
سپاسگزارم از توجه شما خانم خیاط پیشه عزیز🙏💐
پاسخ
دی 7, 1402
سلام و درود
با حوصله تمام و با دقت اثر زیبای تان را خواندم و لذت بردم
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
دی 14, 1402
سلام و عرض ادب استاد خراسانی عزیز ممنونم از توجه و لطف شما به مهر خواندید سپاس بیکران🙏💐
پاسخ
بستن فرم