🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بی بهانه آمدی
بی بهانه رفتی
رفتن حقیقت است آری اما
چندی است که باد،
عطرِ نفس های تو را باز برایم می آورد!
غزل غزل
واژه های غلتان
بر شیرینیِ لب های تو بود
و حکایت حکایت
قصه ی عشق
در شورِ چشمانت
و
گوش های من هنوز
در عطش زلال آوازی است
که تو نغمه خوانش باشی…
* خون، راه، عشق ( فریبا نوری، 1393).
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اسفند 13, 1397
درود ها بانو نوری گران فهم
فکر می کنم به این شعر قبلا نوشتم ولی بازم می نویسم
گاه لذت در همین رفتن های بی خبر است
دل اگر دل باشد اسیر دلهره می شود که مرا نگاه دوباره آغار خواهد کرد؟
و هنگامی که در گرگ و میش شفق بوی آشنا تمام فضا را در بر می گیرد
چشم می گشائیم و می دانیم امروز ، روزِ زادن است ، روز آمدن
و تا پیدا می شود ،تمام قصه ها شیرین می شود
چونان که جز نیوش کردن به رضا چاره ائی باقی نمی ماند
هنگامی که صدا آشنا باشد . . . .
نویسان و سلامت باشید بانو🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
اسفند 13, 1397
سلام و درود بر خانم نوری عزیز
درد فراق دیده بداند فراق چیست !
این شعر چه خاطراتی را دوباره برایم زنده کرد
یغما شاعر خشتمال نیشابوری میفرماید :
از من جدا مشو ، که اگر نیم گام راه
رفتی میا، که زنده نبینی دگر مرا
در پناه خدا شاد و موفق باشید
🌿👏👏👏🌿
پاسخ
بستن فرم