🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 راوی

(ثبت: 208199) اسفند 13, 1397 

 

بی بهانه آمدی
بی بهانه رفتی
رفتن حقیقت است آری اما
چندی است که باد،
عطرِ نفس های تو را باز برایم می آورد!

غزل غزل
واژه های غلتان
بر شیرینیِ لب های تو بود
و حکایت حکایت
قصه ی عشق
در شورِ چشمانت

و

گوش های من هنوز
در عطش زلال آوازی است
که تو نغمه خوانش باشی…

 

* خون، راه، عشق ( فریبا نوری، 1393).

 

 

 

 

 

نظرها
  1. مازیار نژادیان

    اسفند 13, 1397

    درود ها بانو نوری گران فهم

    فکر می کنم به این شعر قبلا نوشتم ولی بازم می نویسم

    گاه لذت در همین رفتن های بی خبر است

    دل اگر دل باشد اسیر دلهره می شود که مرا نگاه دوباره آغار خواهد کرد؟

    و هنگامی که در گرگ و میش شفق بوی آشنا تمام فضا را در بر می گیرد

    چشم می گشائیم و می دانیم امروز ، روزِ زادن است ، روز آمدن

    و تا پیدا می شود ،تمام قصه ها شیرین می شود

    چونان که جز نیوش کردن به رضا چاره ائی باقی نمی ماند

    هنگامی که صدا آشنا باشد . . . .

    نویسان و سلامت باشید بانو🌹🌹🌹🌹🌹

  2. طارق خراسانی

    اسفند 13, 1397

    سلام و درود بر خانم‌ نوری عزیز

    درد فراق دیده بداند فراق چیست !

    این شعر چه خاطراتی را دوباره برایم زنده کرد
    یغما شاعر خشتمال نیشابوری میفرماید :
    از من جدا مشو ، که اگر نیم گام راه
    رفتی میا، که زنده نبینی دگر مرا

    در پناه خدا شاد و موفق باشید
    🌿👏👏👏🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا