🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
باید بروم
پیش از آنکه
شب بر من فرود آید
و ستارگان یک به یک خاموش شوند
آهسته قدم می زنم
سکوتی مطلق
مرا همراهی می کند
چراغ های خیابان خاموش است
سایه ام در تاریکی گم می شود
اکنون من تنهاترین آدم روی زمین هستم
باران ، تنهایی ام را می بیند
آهسته شروع به باریدن می کند
او برای من می بارد
و من برای تو
دلتنگی قلبم را چنگ می اندازد
گویی کسی در برابرم ایستاده
و با پتکی بر سینه ام می کوبد
کاش می دانستی
در این لحظات
چه رنجشی با من است
وقتی هیچ خیابانی نمی تواند
مرا به خانه تو برساند
باید بپذیرم
رفتن
یعنی نرسیدن …
((محمد شیرین زاده))
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):