🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تنِ عریانِ باغ از ترس می لرزید
و خون بر پیکرش آرام می لغزید
هر آنکس را که فانوسی به دستش بود
هیولایِ “سیاهی” ناگهان بلعید
شرف در کوچه ی تاریکِ نامردی
به شلّیکِ جنون در خونِ خود غلتید
صداقت در غل و زنجیر، تحت الحفظ
به جایی دور و نامعلوم شد تبعید
ترور شد پیشِ چشمِ مردمان، غیرت
و کم کم نعشِ پاکش بر زمین گندید
جهالت پرده ای انداخت بر خورشید
کشید اطرافِ آن دیواری از تهدید
به دستورِ تحجّر چرخِ ساعتها
خلافِ گردشِ معمولِ خود چرخید
تمامِ میوه های باغِ باور را
تبه کرد آفتِ طوفانیِ تردید
شکوهی بیکران را نفرت آتش زد
میانِ دودِ باقیمانده اش رقصید
صدای گریه ای در شب طنین افکند
که از پژواکِ آن دیوِ ستم ترسید
در اعماقِ شبی از جنسِ آگاهی
“سحر” زایید و نامش را نهاد “امّید”
حمید گیوه چیان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
اسفند 7, 1402
جهالت پرده ای انداخت بر خورشید
کشید اطرافِ آن دیواری از تهدید
درود و لب مریزاد حمید نازنین
سروده ی زیبایی خواندم
با تلنگرهای بسیار
روح تمام رهایی جویان به خاک و خون خفته شاد
🙏👏👏🌹
تمامِ میوه های باغِ باور را
تبه کرد آفتِ طوفانیِ تردید
پاسخ
اسفند 8, 1402
درود بر شما استاد و دوست بسیار عزیز و بزرگوارم جناب شهرو
سپاس که وقت گرانبهایتان را گذاشتید و دلنوشته ی این حقیر را خواندید.
حضور سبز و کامنتهای پر مهرتان واقعا موجب دلگرمی است.
مهرتان ماندگار🙏🙏🙏❤️❤️❤️🌺🌺🌺
پاسخ
اسفند 9, 1402
درود بر شما حمیدآقای گیوه چیان گرامی …
عالی سروده اید …
دستمریزاد 👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
اسفند 9, 1402
درود بر جناب حجت عزیز و نازنین
افتخار دادید استاد.
سپاس از حضور پر مهرتان
🙏🙏🙏❤️❤️❤️🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم