🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سر را دهم بکویت

(ثبت: 249848) مرداد 15, 1401 

سر را دهم بکویت

من با امید وصلت روی آورم به سویت
باز آ که مانده چشمم در انتظار رویت
سر می نهم بپایت تا کام دل برآید
گر کام بر نیاید سر را دهم بکویت
گر مطربی نوازد بر سیم تار چنگی
چنگی زنم چو مطرب بر تار تار مویت
از برگ گل بپوشان آن سرو سیم تن را
آرد خنک نسیمی از راه دور بویت
با یاد خاطراتت رفتم بخواب دیشب
خواب از سرم پرید از گرمیّ‌ِ گفتگویت
در پای قصه هایت شب تا سحر دو زانو
چون سائل سفیلی بنشسته روبرویت
گویا که چنگ مطرب بر ساز کوک می زد
آهنگ دلنوازی می آمد از گلویت
تا صبحدم خمار جام لبت نشستم
بی اختیار گشتم مست از جمال رویت
آنقدر مست بودم جامم فتاد از کف
تا عاقبت نهادم لب بر لب سبویت
تا جرعه های آخر بی وقفه سر کشیدم
افتاده بودم اما خیزان شدم ز کویت
بال خیال شیرین از سر پرید گویا
ترسم بمیرم آخر در اوج آرزویت

امیر وحدتی   یگانه

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    مرداد 15, 1401

    سلام بر امیر وحدتی و شاعر توانای پاک

    عزل زیبایی ست

    ایام سوگواری را تسلیت عرض می کنم

    در پناه خدا🌿👏👏👏👌🖤🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا