🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شب را از دغل بازی اشباح
هراسی نیست
که در قعرِ تاریکی
با چشمانِ به جا مانده از سراب
تلقین گورکن هارا
بر قامتِ سوزانِ خورشید
جانانه گریسته است
در دور دستِ افق
نواله تقدیر سق می زنند
ملاحان گریخته از طوفان
تا سرنوشت خویش
به ستاره ایی گره زنند
که هیچش نشانِ از قطب نیست
و یک سو
سکوت هراسان بادیه است
که به تلنگری ازباد
رقصِ سست
از لا پوشانی رد پایی نجات دهنده
بر عنصرِرمل، جاری می کند
مرد قبیله ام خواندند
پس آنگاه به دیدن سایه ها
تمام افکارم را
با نسخه افلاطون
به صلیب بی تکلفی کشیدند . . .
وجهان اسب تازه جهاز شد
حواری خاین را
تا خاک فتنه
عقیم و مشکوک
صادق ترینِ آینه گردد
بر حماقتِ کاهنان
افسوس که انسان
دلخوش به می و باغ و
شهوت ِموی شراب شد
واندیشه
کهنه لحافِ، چهل تکه ی مندرس
با پنبه هایی به سنگینی ی
جعل و خرافه و تحریف . . .
مرا ، نه!
مرا نه هراسی است
به قیرگون شبهای سرد مُردن
که مرگ را ساعتی پندارم
که خورشید در نیمه آسمان بخرامد
بی آنکه بامدادی زاده شده باشد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اسفند 20, 1397
سلام و درود
شعر با صلابتی ست
قدرت انسان براستی ناشناخته است
امیدوارم آرزوهای تان دست یافتنی باشد .
جهل را اگر بتوانیم ریشه کن کنیم همه چیز درست می شود .
خرافه ها محصول جهل و جهل محصول استبداد است .
در پناه خدا شاد زی
🌿👏👏👏🌿
پاسخ
اسفند 20, 1397
سپاس از حضورتان🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
اسفند 20, 1397
سلام و درود
بسیار زیباست🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
اسفند 22, 1397
درود بر شما ، زیبا و ارزنده …درخور تامل …با حال و هوای زبان شاملو…موفق باشید ،
لذت بردم
پاسخ
بستن فرم