🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شبنم اشک
همچو شبنم که زِ گل بر قدم خاک افتاد
اشک از دیده ی یک کودک غمناک افتاد
باز شب شد پدری خسته و نالان آمد
در گلو بغض فروخورده به پژواک افتاد
گفت می خوابم و ماها همگی فهمیدیم..
چون پتو لرزه به سرتاسر افلاک افتاد
سفره از نان و پنیری که ندارد ، خالی
باز بر جان پری حسرت مسواک افتاد
بار دیگر نفسم حبس و دلم بارانی ست
کولبر در پی نان از دَم کولاک افتاد
علّتِ حادثه را ثبت به سنگی کردند…
ابتدا اشک غم از دیده ی حکّاک افتاد
اندکی صبر ، سحرگاه حضورش نزدیک
همه جا شب شده شک در دل شکاک افتاد
العجل، تا که ببینم زِ حضورت مولا …
شد عوض، اشک زِ هر دیده ی ناپاک افتاد
حسن نبی جندقی(تنها)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آبان 1, 1399
🌷🌷🌷🌷💐💐💐💐
پاسخ
آبان 1, 1399
ارادتمندم جناب رشیدی راد🙏🏼🙏🏼🙏🏼
پاسخ
آبان 1, 1399
درودها . زیبا بود دستمریزاد🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
آبان 1, 1399
درود و عرض ادب و احترام
زنده باشید ، ممنونم🙏🏼🙏🏼
پاسخ
آبان 1, 1399
درود بزرگوار زیبا بودشادکام باشیددر پناه خدا🌹🌷🌺🌸💐🌿🍃🙏👍
پاسخ
آبان 1, 1399
درود، ممنون از حضورتون🙏🏼
پاینده باشید 🙏🏼🌺🙏🏼
پاسخ
آبان 2, 1399
درود بر شما جناب نبی گرامی
از شعر پاکتان بهره بردم
عالی و آسمانی سرودید
درود بر شما
💐💐💐
پاسخ
آبان 2, 1399
درود و ارادت استاد 🙏🏼🙏🏼
سپاس از همراهی شما🙏🏼💐🙏🏼
پاسخ
بستن فرم