🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پر بی توان خلیده، که بگرده دونه ها را
که ز جان ز کف رمیده، که ببرده لونه ها را
غم آن زمانه دارم که زنم بهونه ای چند
تو بیا و آشتی ده غم و آن بهونه ها را
شب شمع و شرم شبنم روی گونه هام نشسته
چو دلم به سر تا پایت تو نبینی دونه ها را
تیر تار و گرد وحشت به دلم نشونه کرده
بزدی به شانه هایم چو کشند کمونه ها را
دگر از تو چشم ندارم که شوم در انتظارت
اگرم که آمدی پیش، تو نباف چونه ها را
نگران آنکه هستم که یه روز دلش برات ریخت
که خیال خود کنه خوش ،نه بسازه خونه ها را
چه به گلشن تماشا، ننهم به یک قدم پا
چه کشم به منت قیل،که شکوفه پونه ها را
وزن شعری:فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
بحر شعری:رمل مثمن مشکول
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم