🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تا آئین تو شد بی وفایی
من کودکی افسرده از دایه جدا
که سرنوشتش شده تنهایی
سنگدلی و بیهوده ریزد گوهر اشکم
دریغا به ترازوی نگاهت مطلا بود
مثل شمع سوختم و پروانه وار پریدی
این عشق یک سویه از آغاز خطا بود
قصه ی پُر غصه ام هرگز نخوانده ای
ای اولین و آخرین آرزوی من
دیریست مرا به خاک سیاه نشانده ای
دارم شکوه ها از تو با خدا
آنچنان که عرش را به لرزه درآوردی
زندگی مثل زندان و
منم آن محکوم به ابد
و تویی که این حکم نا روا کردی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):