🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فال قهوه

(ثبت: 1896) تیر 12, 1395 

پی اسم ِ تو میگشتم ، توی یه فنجون ِ خالی
فنجون سفید ساده ، که تو دادی یادگاری

توی فنجون ، همه اسمی بود ، بجز نشونی از من
نا امید و سر سپرده ، دلمو گرفتی از من

یادم اومد که یه روزی ، فنجونت ، نقش و نگار داشت
اسم من ، توی خیالت ، همیشه یه گوشه جا داشت

یادم اومد که میگفتی ، واسه من بیدار می مونی
شب و روز ، به خاطر من ، غزل ِِ ساده می خونی     

توی فنجون ، جای عکسم ، عکس ِ شاماهی و دیدم
دیدم از غربت و اندوه ، یه روزی یه جا میمیرم

دیدم یه سوارِ بالدار ، با یه روسری ِ آبی 
میشینه سر مزارم ، میخونه واسم لالایی

فنجون و زیر و رو کردم ، دیدم نقش ِ تازه داره
دیدم از گوشه فنجون ، یه نفر مشغول ِ کاره

اما وقتی خوب نگا کرد ، به من و فنجون ِ خالی
گفت که داره می نویسه روی قلبا یادگاری

قلبای بدون ِ کینه ، توی فال ِ قهوه نیستن
آدمای عصر ِ آهن ، دیگه رنگ ِ شیشه نیستن                   

06 / مرداد / 1388
01:30 بامداد 
#احسان_اهورا

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):