🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
.
.
.
مثل ِ ترسِ خوشه های حمله گر
– به قابِ خواب پنجره –
مثلِ شرمِ پیرمردِ خیس کرده جای خود
– دوباره وقت شام –
مثلِ خشم جنگلِ کبود
– توی ذهنِ کاغذِ سیاه –
– مثل حسّ ِ چشم های تَر که زیر برف،
بسته می شوند-
مثلِ مرگ یک پرنده ی بدون بال
– در بخارِ استخوان و پوست –
رنجِ ناتمامِ سرکشی،
تا تمام می رسد.
[ پنجره
رو به پارک
باز می شود ]
آفتاب،
فرو نشسته است
جامه های راه راه
پ ر ا ک ن د ه
می شوند
توی چهره های پر چروک
در میان پلک های خسته و غمین،
فصل گردش شبانه ی
عاشقانِ نوجوان رسیده است
پله ها
در انتظارِ چوب دستیِ …
.
.
.
نوزدهم اردیبهشت نود و شش
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
بهمن 21, 1397
درود بر شما
چه مثال های بکر و ملموس و شاعرانه ای
لذت بردم
عالی بود🌷👏
پاسخ
بهمن 22, 1397
بسیار زیباست🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بهمن 23, 1397
درودها گرانمهر
شعرت زیبا بود و فقط لذت بردم
امروز فرصت اندک است چون مدتی به علت مسافرت سایت نبودم پی خلاصه گوئی بنده رو ببخشید.
در شعر های آتی دوست دارم بیاموزم از شعر شما و بنویسم هرچه ذهن اندکم در می یابد
تندرست و شادکام باشید🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم