🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 محکوم

(ثبت: 254620) دی 21, 1401 

 

تو محکومی به چشم من
به جرمی که نمیبینی
رو دردایی که جا موندن
چه ساده داری میشینی

یه مجرم ؛ جرمش عکاسی
تو روزایی که تنها بود
تو با من آشنا بودی
هوای تو همینجا بود

همیشه جرم من بودی
تا وقتیکه نخوابیدم
تو محکومی به اون روزا
شبی که عکستو دیدم

تو عکسات داری میخندی
هنوزم فاصله دوره
تا وقتی بی تو میبینم
چشامم انگاری کوره

تو میخندی و میبینم
چقد نزدیک رویامی
منوگم کردی تو لحظه
شاید دلتنگ عکسامی

نگاهت یک بغل درده
نگاهی که منو دزدید
بگو به قاضی چشمات
کی اونشب حالشو فهمید

همه شبهای عالم رو
عوض کردم بدون تو
چون اونشب قاتل من شد
همین رویا؛ به جون تو

تموم آرزوهایی
که اونشب از تو چشمام ریخت
همون رویای بی جونت
شدش تعبیر فردام؛ ریخت

دارن دق میکنن چشمام
فقط رویاتو میبینن
همین چن ساعت آخر
بازم بی تو نمیشینن

تموم زندگیم کوره
نباشی حکم من اینه
کسی که سهم چشمت شد
دیگه مرگو نمیبینه

 

(نازگل)

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. جواد مهدی پور

    دی 21, 1401

    ترانه ی قشنگی از شما خواندم

    زیباست

    زنده باشید به مهر

    بانو عاشری گرامی

    💐🙏👏👏👏🌹

  2. سلام

    و

    آفرین

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا