🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
حاکمِ بارون ِتوی چشمام
بغض صد تا ترانه ی داغم
توی لبخند کاغذام خوابی
پا میذاری تو شعر بی باغم
آدمِ فصل اشک حوایی
ریختی با برگا توی خواب من
اولین حرف خاطره هامی
گم شدی روزی تو کتاب من
هر چی از تو نوشتم آرومه
دفترم بوی عکستو برده
جنگ بین خط و ورق ها با
خاطراتی که دیگه تاخورده
من تو تاریخ دفترم حبسم
از رو جغرافیای من رد شو
اول از فاصله جدا شو؛ بعد
هر چقد میتونی برو بد شو
دختر درد شهر بارونم
از تب سرد داغ تو آبم
خط خطی میکنم ته بیتو
قافیه میپره توی خوابم
توی آغوش جمعه میبارم
از غروبای چشم تو سیرم
حکم من اینه قاتلم باشی
من بدون نگات نمیمیرم
(نازگل)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
دی 23, 1401
درودها بر شما
♤♤♤♤
🍃💐👏👏👏👏
پاسخ
دی 23, 1401
سلام و درود
عیدتان مبارک
پاسخ
دی 23, 1401
سلام
عالی ست
در پناه خدا🌱🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌱
پاسخ
بستن فرم