🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
روزها در پیِ تو شب همه شب بر چَمنت
سر بدنبالِ سهیلی که بیابد وطنت
ماهِ من سایه ز خورشیدِ نگاهت بردار
تا شود داغ زمینِ تن ام از هُرمِ تَنت
می شوم سبزترین شاخه یِ خشکیده اگر
خشک گردد نمِ پیراهنِ بر ، پیرِهنت
زیرِ باران من و تو، دستِ دلم دامن تو
آب افتاده دهان و لبِ من از دهنت
به سیاهیِ شبِ چشمِ تو سوگند مرا
که دل از تو نکنم تا بشوم کوهکَنت
وصله یِ تن شده ای سایه شدی بر سر من
بر تنم جامه یِ نو بافتم از یاسِ تنت
چه زبان باز از آن کور گرفتم خاکِ
چشمِ آن جمع که روشن شده از مرد و زنت
این زبان ، آتشِ پنهانِ به خاکسترِ توست
شعله ور گشته قلم سوخته لب از سخنت
“در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن”
حافظ ام گفت که بی سر شده مردِ کُهنت
میثم علی یزدی رفسنجان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
اسفند 3, 1401
درود برشما قلمتان نویسا👏👏👏
پاسخ
اسفند 3, 1401
درود بر شما
خیلی زیباست
قلمتان سبز🍃
پاسخ
اسفند 18, 1401
سلام و درود
بسیار عالی ست
در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌🌱
پاسخ
بستن فرم