🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مرد کهن

(ثبت: 256552) اسفند 3, 1401 

 

روزها در پیِ تو شب همه شب بر چَمنت
سر بدنبالِ سهیلی که بیابد وطنت

ماهِ من سایه ز خورشیدِ نگاهت بردار
تا شود داغ زمینِ تن ام از هُرمِ تَنت

می شوم سبزترین شاخه یِ خشکیده اگر
خشک گردد نمِ پیراهنِ بر ، پیرِهنت

زیرِ باران من و تو، دستِ دلم دامن تو
آب افتاده دهان و لبِ من از دهنت

به سیاهیِ شبِ چشمِ تو سوگند مرا
که دل از تو نکنم تا بشوم کوهکَنت

وصله یِ تن شده ای سایه شدی بر سر من
بر تنم جامه یِ نو بافتم از یاسِ تنت

چه زبان باز از آن کور گرفتم خاکِ
چشمِ آن جمع که روشن شده از مرد و زنت

این زبان ، آتشِ پنهانِ به خاکسترِ توست
شعله ور گشته قلم سوخته لب از سخنت

“در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن”
حافظ ام گفت که بی سر شده مردِ کُهنت

 

میثم علی یزدی رفسنجان

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. درود برشما قلمتان نویسا👏👏👏

  2. عظیمه ایرانپور

    اسفند 3, 1401

    درود بر شما
    خیلی زیباست
    قلمتان سبز🍃

  3. طارق خراسانی

    اسفند 18, 1401

    سلام و درود

    بسیار عالی ست

    در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌🌱

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا