🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
” سیاوش”
امروز هم که قایقِ دل ریز ریز شد
چون تخته پاره ای به میانِ وِنیز شد
ناگاه خم شدی کمرم، استخوان شکست
وقتی که خاکِ کوچه یِ ما خیس وُ لیز شد
فانوسِ روشنی هدفِ صد گلوله گشت
هنگِ بگو مگو بمُرادِ ستیز شد
گفتم بیا که سیبِ تو داده شکوفه ها
چشمم سفید شد کفنِ مرگِ میز شد
پروینِ من به حرمتِ دیوانِ حافظت
برگرد بیتِ مخملِ من چون پشیز شد
الان بیا که هُرمِ نفس سرد میشود
قدری شتاب کن که تنِ من فریز شد
با تیغِ چشمِ شور گُسستیم بی صدا
زنجیرِ عشقِ ما هدفِ برقِ تیز شد
کوته کنم سخن که سیاوش شوم مگر
آتش بلایِ فتنه یِ پر اُفت و خیز شد
صد رو گرفت واژه یِ یکرنگِ “ما ” یِ تو
این دل سیاهِ چشمِ سیاهِ عزیز شد
میثم علی یزدی رفسنجان
تقدیم به استادم مهرداد عزیزیان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 5, 1402
درود بر شما جناب میثم علی یزدی ارجمند
بسیار زیبا سروده اید
قلمتان سرسبز و دلتان بهاری باد
مبارک استاد عریریان باشد
🙏🌺🌺🙏🌺🙏🌺🌿🍃
پاسخ
خرداد 6, 1402
درود و عرض ادب بانو خیاط پیشه سپاسگزارم عالی نگاهید
پاسخ
بستن فرم