🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پرده با نور میرود به کنار:
مردِ تنها، نبود در باجه
کارد، توی غلافِ چرمی بود
نور رفت و، سکوت جاری شد
مردهشویی، به گیشه میآید.
کلِّ سالن، به خنده میافتند.
این نمایش، تراژدی بودا !!!
[مرده شورِ گریمورو ببرن …
صحنه را هم که اشتبا چیدند:
کارد، «روی» غلافِ چرمی بود]
مردهشوی و بخار و لیفِ داغ:
استخوانهای بیحس و خاموش
توی محلولِ باز؛ میجوشند
*زجّهی زن، صدای غرّشِ باد
کارد، پهلوی مردِ بیچاره
در نگاهش، سکونِ نرمی بود
بچّه را که سالن نمیارن
این نمایش مناسب او نیست
توی پوستر نوشته بودیما !!!
زیرِ سنِّ ستیز، ممنوع است
پس همه، باید از سالن بروند
ما که با هم ستیز …
نه! داریم!
مثل آن تخت … ها و، ملحفهها
با دو لیوانِ چایِ خونآلود
بر لبِ بیگناهِ عزراییل
کارد، روی ملافه میرقصد
سایههایی که روی دیوارند
نور خوبست … آفرین! چه عجب!
*زجّهی زن چرا نمیآید؟
[من غلط … دیکته را نمی گیرم!]
یک نفر از میانِ جمعّیت:
مرد اینجا نشسته پیش من!!
مردهشو میرود سراغِ زن
پیکرش را درون آن محلول …
صحنه با دوووود می شود سانسووور
ضجّهی مرد و باز، غرّشِ باد
کی که را کشت؛ من نفهمیدم
هر دو لیوان ِچای، خالی بود
جنگ، مرگی غریب در پی داشت
صحنه؛ خونین ِ زخمِ گرمی بود
.
.
.
پرده با نور میرود به کنار
هیچکس هم نبود در باجه
کارد اما هنوز آن جا بود:
تویِ / رویِ /
غلاف چرمی که …
#فریبا_نوری
هفتم اسفند نودوپنج
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
اسفند 22, 1397
درود بر فریبای عزیزم
پاسخ
اسفند 22, 1397
درودها گران فهم بانوی زرین قلم
باشید و بتابید🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
اسفند 22, 1397
درود بر تو فریبای عزیزم چقدر بلند اندیشه ای❤️❤️🌺🌸🌸❤️
پاسخ
اسفند 23, 1397
سلام و درود
قدرت شاعرانگی شما ستودنی ست
در پناه خدا 🌿👏🌿
پاسخ
بستن فرم