🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
باران را دعوت میکنیم
اماباچتر
به استقبالش میرویم
اززمستان متمنی گرما
ازتابستان مستدعی سرما
خواستارپرنده درقفس
وبی قیدی قالب خودهستیم
عاشق میشویم
تامرزتیغ عشق
پیش میرویم
برای وصال
عقل راگم میکنیم
بعداز وصال
پی پای فرار میگردیم
آینه روح را شکسته ایم
یادمان رفت
از خدا بپرسیم
چشم را برای چه
به ما داده است
برای تفتیش دیگران؟
خودرا
معیار قضاوت دیگران قرارداده ایم
مابا عشق به خود
به جستجوی خودمان
درخارج از خود هستیم
سرگردانیم
ومرگ…
تنها ناجی این سرگردانیست
واین خواب شیرین است
که بیدارمان میکند
زهرانادری
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):