🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بیوگرافی ابوالحسن انصاری(الف.رها)
تاریخ تولد: 1335/10/18
جنسیت: مرد
شهر: مازندران
بیوگرافی:

........................................

آخرین اشعار ابوالحسن انصاری(الف.رها)

درانجماد…

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 02 اسفند 1402

 

طوفان که پا نهاد به دنیای راغهاب

غزل

خوانش: 71

سپاس: 3

تعداد نظر: 2

هذیان

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 02 آبان 1402

 

سایه ای گرچه در دل و جانی

قصیده

خوانش: 120

سپاس: 4

تعداد نظر: 3

صدای دلنشینت

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 24 مهر 1402

 

صدای دلنشینت از ره دور

دوبیتی

خوانش: 174

سپاس: 5

تعداد نظر: 1

مرد گورخواب

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 04 شهریور 1402

 

به فریب سفسطه تا جنون چه بلا نیامده بر سرم

غزل

خوانش: 162

سپاس: 9

تعداد نظر: 7

پنجره

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 12 مرداد 1402

 

پنجره درد مرا می فهمی

غزل

خوانش: 146

سپاس: 14

تعداد نظر: 7

آخرین نوشته های ادبی ابوالحسن انصاری(الف.رها)

مدارا با روزگار

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 15 فروردین 1403

من به تازه گی طعم فاصله را دریافتم .

فاصله با نگرانی ودغدغه را می گویم !

خوانش: 29

سپاس: 0

مهربان من

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 09 فروردین 1403

 

برای دیدن تو دلم تنگ شده . برای بغل کردن تو بی تابم. گاه و بیگاه در خیال خودم با تو همراه می شوم گذارمان به سوی کلا رود می افتد .در همانجا، در یک نیمروز دل افروز بهاری، رودخانه ی مغرور با امواج کف آلود می غرد و آب با شتاب می گذرد. پرندگان بی خیال و پرشور و حال بر فراز هوا در حرکتند. باد رهنورد می آید و می رود.آسمان شفاف و آبی و خالی از ابر است. از تپه سرازیر می شویم و سر در نشیب راه می نهیم. از معبر کنار رودخانه شتابان می گذریم. دلت آرام و قرار ندارد صورتت بر افروخته می شود. هیجان بر تو چیره شده است. گویی مرا نمی بینی که همراهت هستم. هرچند که گاه شکفته دل و شادمان نشان می دهی. نه خستگی پیمودن راه را احساس می کنی و به ناهمواری معبر اعتنایی داری. از افق زندگی ات سپیده امید سر زده است و بارقه ی خوشبختی را در ذهنت متبادر می کند. حالا دیگر غمی در دل نداری. سرمست و پر نشاطی. گویی آن روزی که سالها آرزویش را داشتی به تو روی آورده است…..

خوانش: 32

سپاس: 0

یار دیرین من

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 22 بهمن 1402

دیشب در خلیج خاطره حیران بودم و در گرداب خیال شبیه قایقی سرگردان . به گوشه‌ای آرمیده بودم، ‌بی‌حوصله ، باد بوی تو را به سوی من می‌آورد. ناگهان دیدمت که در مقابلم ، روی کاناپه نشسته‌ای، با سر و وضعی آراسته و مرتب. لحظاتی گذشت، دستم را گرفتی سوار اتومبیل شدیم و به راه افتادیم .

از شهر خارج شدیم و به همان دشت وسیع و دور از هیاهو که در سالها ی دور گردشگاهمان بود رسیدیم .تپه‌های سرسبز و خلوت و با طراوت از دور مشاهده می شدند. آب روشن و صاف از جویبار قشنگ میان آن دشت با شکوه می‌گذشت. چشم اندازش چون بهشت برین بود . سبزه‌ها و بوته های گوناگون حکایت از شادمانی و جوانی داشت. همه جا شادی و شعف به چشم می‌خورد. در کنار جویبار که مملو از پونه و شقایق بود با هم قدم زدیم. آوازهای شور انگیز پرندگان ترانه ساز از کنار و گوشه‌ی دشت به گوش می‌رسید. هوا پاک و سرشار از نشاط بود. لحظه‌ها لبریز بودند از سرور و آرامش. از میان سایه‌های دلنواز درختان و خودنمایی گلهای رنگارنگ می‌گذشتیم. باد دلنواز که می‌وزید بوی عطر شکوفه ها را به استقبالمان می اورد. و بعد در سراسر زمین پراکنده می‌کرد. نسیم جان پرور با عطوفت تمام دست بر صورتمان می‌کشید. شادی و انبساط تمام پیکرم را دربر گرفته بود. به هیچ چیز نمی‌اندیشیدم. هیچ نگرانی و تکدری در خاطرم نبود. از شادمانی و خوشحالی سر از پای نمی‌شناختم. مسرور و مست شده بودم …….

خوانش: 30

سپاس: 1

دمی با باران

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 17 دی 1402

ای قطره‌های الماس گون باران، ‌شما هرگز نمی‌دانید که من با چه مهری و چه ذوقی در انتظار فرود آمدن‌تان بودم. اکنون فرود آیید و قدم بر چشمان من بنهید که صبر و قرارم به پایان آمده است. زمانه، هیچ کار بدی نیست که از او سر نزده باشد. به هر طریقی که خود می‌پسندد و تمایل دارد گام می‌نهد. کسی را توانایی مقابله با آن نیست. اصلاً به روی بزرگوار خود نمی‌آورد که چه می‌کند و بر ما چه می‌گذرد.

نمی‌دانیم آخر به چه زبانی باید با او سخن گفت. حالا که روزگار دست ما را بسته و مانند عهد قدیم بر گردن‌‌مان پا لهنگ نهاده و به هر سوی که خود می‌پسندد می‌کشاند. در مقابل یاوه‌گویی چیزی نمی‌توان گفت. هرچند از حسرت دل در آتش بسوزی جز آه و افسوس کاری نمی‌توانی کرد. زندگی بر ما سخت و اوقات فراغت‌مان پریشان و تلخ است. می‌بینیم آزادی را در همه جای دنیا به کار می‌برند اما معنی روشنی از این واژه دریافت نکرده ایم. وفای به عهد و عهدشکنی به میل قدرت واگذار می‌شود. اگر به نفع او باشد به عهد خود وفادار است و اگر، نفعش نباشد می‌تواند پای بند به آن نباشد.

خوانش: 46

سپاس: 0

فصل پاییز ، کودکی و یادی از مادر

ابوالحسن انصاری(الف.رها) 06 دی 1402

 

با اینکه برگهای دفتر زندگی من رو به اتمام است و چندان نمانده که به پایان برسد، با همه ی فراز و نشیب‌ها که در سیر آن داشتم اعم از تلخی و شیرینی، شکست و پیروزی، شادی و اندوه، دشواری و آسایش که درآن فراوان است ، بر من پوشیده است که به چه سبب تماشای دوباره و گشتن در صفحات نخستین این دفتر برایم شیرین و جذاب و وجد آورند؟

خوانش: 65

سپاس: 0