🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
می دیدی اگر
آنشب که به صحرای بلا گم شده بودم
آواره ی گرداب تهاجم شده بودم
در ظلمتی از گرد و غبار و تب و آتش
با شعله صد دلهره هیزم شده بودم
از آن شب عقرب زده بهتر که نگویم
پروانه که در لانه کژدم شده بودم
با پهنه دریای بلاخیز و پرآشوب
آشفته ترین موج تلاطم شده بودم
وای از دل پر کینه آن قوم ستمگر
قربانی نادانی مردم شده بودم
یک کودک دردانه و صد خرمن اندوه
درگیر همین سوء تفاهم شده بودم
باید بکشم خار فرو رفته به پا را
دلواپس هر خوشه گندم شده بودم
بر شانه نهادم همه ی بار غمم را
می دیدی اگر اینهمه خانم شده بودم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
مرداد 22, 1401
سلام و درود بر استاد گرانمهر جناب معصومی
چه غزل شیوا و روانی آنهم با قوافی سخت
لذت بردم
در پناه خدا 🌿🌹👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
مرداد 23, 1401
بر شانه نهادم همه ی بار ِ غمم را
می دیدی اگر اینهمه خانم شده بودم
درود بر شما بسیار زیبا سروده اید
🙏🌺🌺🌺
پاسخ
مرداد 23, 1401
سلام و دروداستاد معصومی
بسیار عالی است
در پناه خدا
🌷🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم