🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
💠💠💠
به بهانه روز تولد یغما نیشابوری که بیستم دی ماه دیده به جهان گشود تا هجای درد را در قالب درد بسراید.
♤♤♤
اگر تسلط شمشیر بر جهانم نیست
همین بس است که آزار خستگانم نیست
پیاده میروم و سرخوشم ز همت پای
که اسب سرکش آزرده زیر رانم نیست
چنان شجاع به تحصیل روزی ام که اگر
به شانه ام بنهی کوه را. گرانم نیست
چراغ بزم ادیبان و شمع اهل دلم
اگر چه شمع به ایوان و نان به خوانم نیست
خجل ز سفره نشینان نیم به صرف طعام
به یمن دولت آن که به سفره نانم نیست
از این بلند ترم هست شعر جان پرور
به روی سینه بسم است و بر زبانم نیست
چرا بیان حقیقت نمیکنی یغما
ز اعتراض تهی مایگان , امانم نیست
♤♤♤
یغما در فرهنگ نیشابور آنچنان ملموس و اشناست که هر بیت از شعرش، کتابی از تاریخ معاصر است.
در مطلبی از خبرگزاری دانشجواین ایران (ایسنا) مورخه ۲۶ دی ۱۴۰۱، می نویسد:
“حيدر يغما در سنين نوجواني به كار خشتمالي پرداخت و بهسبب دايره علاقه به شعر و شاعري به از بر كردن شعرها پرداخت. او پس از انجام خدمت وظيفه به دهستان خود در حومه نيشابور بازگشت همانجا به كار گل و خشتمالي پرداخت. وي در 30 سالگي از طريق رفتن به جلسههاي آموزش قرآن به سوادآموزي پرداخت و طي مدت شش ماه قرآن را فرا گرفت و در خلال همين مدت به فراگيري خواندن و نوشتن فارسي نيز كمر همت بست. در سال 1349 شعرهاي مذهبي خود را در كتابي موسوم به
💠«اشك عاشورا»💠
به چاپ رساند و در همان سال نيز مجموعه رباعيات خود را منتشر كرد. يغما، شعرهاي خود را غالبا در قالب هاب غزل، مثنوي و قصيده ميسرود. پس از انقلاب اسلامي كتابي با عنوان سيري در غزليات حيدر يغما با مقدمه عباس خيرآبادي ازسوي اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي نيشابور در سال 1365 به چاپ رسيد. پيكر او را در زمين وسيعي كه بين آرامگاه خيام و عطار است، به خاك سپردند.
من يكي كارگر بيل بهدستم، بر من نام شاعر مگذاريد و حرامــــم مكنيد هجده سال است كه يغما در نيشابور زندگي نميكند و در هيچ جاي ديگر اين دنيا هم. امروز اگر بخواهي او را ببيني، با تمام كوشش نبوغ بشري، باز هم كار به جايي نميرسد. يغما 18 سال است كه روي در نقاب خاك دركشيده. حيدرش ميگفتند و خشتمال بود، مرد بود و آزاده. در تمام روزهاي زندگياش كار كرد و در تمام ايام حياتش شعر گفت. او در جايي ميگويد: «من از همان روزهاي كودكي كه بزرگترهاي صومعه در شبهاي بيپايان زمستان، دور كرسي، شاهنامه و اميرارسلان ميخواندند، با لذت و ولع گوش ميدادم. شايد ميدانستم شعر در خونم ميجوشد». از آن روزها تا دوم اسفند 1366، حتا يك بار، نام قدرت، نزاع و خشم را نبرد و حتا يك نظر، چشم از فقر برنداشت. آخرين شب عمرش را زير يك سقف چوبي و در ميان ديوارهاي گلي كه با خشتهاي خودش سامان گرفته بود، خوابيد و چنان آرامشي در درون داشت، كه خوابش تا ابد خواهد پاييد. در جاي ديگر ميگويد: «نام شناسنامه من «يغما» است. اما مردم هنوز اين را باور نكردهاند. گمان ميكنند تخلص من است. مردم در بسياري از موارد گمان ميكنند؛ مردماند ديگر!» تحقيقا هيچ آدمي از ديدنش، جسارتش، محبتش و خشتش پي به شعرش نميبرد، اما از شعرش همه اينها برميآيد. در طول 20 سال كه عقل داشتم، ميديدمش و مي شناختمش، از هيچ انساني بد نگفت و هيچ حيواني را آزار نداد. آدمها، انسانها، حيوانها، هركدام در جاي خود بودند، همه در جاي خود. حيدر فرزند محمد و كشور يغما، از مهاجران كوير يزد – خور و بيابانك – بود كه دو نسل پيش از حيدر، براي زيارت امام هشتم (ع) به مشهد آمدند و در بازگشت، درماندند. هر طايفه به گوشهاي رفت و خانواده حيدربيگ در صومعه مسكن گرفت. حيدر، پس از تولد تا 30 سال، آدم خاصي نبود. شايد اصلا آدمي نبود. بچهاي فقير، كودكي شرور، نوجواني ناآرام و عاشقپيشه. جواني كنجكاو، بيسواد و باز هم عاشق، مردي در آستانه نيمه عمر. بايد در حدود 40 سالگي، اولين ابياتش را سروده باشد و آخرين شعرش را دو سه روز قبل از مرگ، و ميگفت كه 40 هزار بيت شعر دارد. هرگز اين گفتهاش را نيازمودم و شعرهايش را نشمردم. و آنچه از اين 40 هزار بيت، شعر بشودش ناميد، آنقدر است كه 40 ساعت مدام طول ميكشد بخواني و بفهمي. بيشترين سطور زندگياش را در عشق نوشته و در سياست، هيچ نگفته است. اما همانگونه كه هر انساني – حتا شاعر هم نباشد – از هر دري سخن ميگويد، اين آشفته فقير و آزاد نيز در همه مقوله، سخن دارد. سبك شعرهايش به تعبير ادبي، سهل و ممتنع است و به روايت عوام، همهفهم. به احتمال قوي نميتوانست مشكلسرايي كند، هرچند از اين كار، نفرت هم داشت. من ميگويم و هيچ استبعادي هم ندارد كه غلط كنم – سوادش محدود بود و دانشش محدودتر. يادداشتهايي در نجوم دارد كه فكاهيانه است. شايد هم به قول خودش پانصد سال ديگر آنها را بايد فهميد. حرف اضافي در اين بابها زياد داشت، اما، خوب شعر ميگفت، مهربان بود، از آدميت نصيبي برده بود. به هر كه اهل كار نبود – و عمدتا كار يدي – دشنام ميداد و قيد دنيا را زده بود، وقتي مادرش را ميديد، از ياد گذشتهها بهسختي ميگريست و از رنج و فقر بيحد خاليسفرگان، بس شكوه داشت. يغما را هر كه يكبار ميديد و مينشست، هرگز رهايش نميكرد، و از يكبار بيشتر هر كه، شعرش را ميشنيد و كورفهمي داشت – اگر هم اولين بارش بود – عاشق ميشد. قرآن را آموخت، و مي گفت كه فارسي را از كتاب اكابر شروع كرده و تخته سياهش تابلو سردر مغازهها و قوطيهاي سيگار بوده و بعد كار خشت، كتابخانه ملي و بعد، يكسره بيابان. اين روستاييزاده، كه از صومعه بيرون آمد، شصتوچهارمين سال زندگياش را در خانهاي كه با خشت دست خودش ساخته بود، در حاشيه جاده تهران و در كنار راه روستاي زادگاهش سپري كرد و در ميانه اين شش دهه، چنان تحولي در معناي زندگي و ادبيات و در پيوند انسان و معنويت ايجاد كرد كه ابعادش تا هرگاه كه دفتر ابياتش زنده باشد و تا هرگاه سنگ مزارش پايدار، در حافظه نقاد بشريت، پرصلابت و استوار، همچون بينالود، ميماند.”
♤♤♤
نان اگر بردند از دست تو، نان از نو بساز
جان اگر از پيكرت بردند، جان از نو بساز
آب اگر بر روي تـو بستند بـي باكان دهر
تو ز اشك ديدگان، جـوي روان از نو بساز
سركشان را رسم خانه سـوختن آسـان بود
تا تو را دست است در تن، خانمان از نو بساز
خستگان را رسم و راه باختن بود از ازل
گر جهان تو برند از كف، جهان از نو بساز
خيرهسرها را، سري باشد به ويران سـاختن
گر كه ويران شد، بهرغم سركشان از نو بساز
شكوهات از آسمان بيجا بود اي آدمــي!
تو خداوند زميني، آسمان از نو بساز
كيست خورشيد فلك تا بر تو صبحي بردمد؟
خود بكوش و مطلعي بهتر از آن از نو بساز
شعر اگر شعر است و بر دل مينشند خلق را
گـر زبانت لال شد يغما! زبان از نو بساز
♤♤♤
🔶️منبع: (گرايلي، فريدون.«نيشابور شهر فيروزه»، ص370- ص 372) نقل از: سايت اطلاع رساني نيشابور
سالروز درگذشت یغمای نیشابوری دوم اسفند است.
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (10):
دی 27, 1401
سلام و درود و ارادت و خدا قوت
روان شان شاد و یادشان گرامی
در بیت اول احتمالا “است” در تایپ حذف شده باشد:
… همین بس است که آزار خستگانم نیست
پاسخ
دی 27, 1401
شخصیتی ستوده و دوست داشتنی بوده اند. روح شان شاد و عجیب نیست که شما بزرگوار به چنان شخصی ارادت ویژه داشته باشید حتی گذشته و فراتر از این که همدیار شما بوده اند.
پاسخ
دی 27, 1401
مصراع زیر به این شکل است؟
“گر جهان تو برند از کف، جهان از نو بساز”
پاسخ
بهمن 3, 1401
سلام و درود
شادی بهیاد روحش
پاسخ
بهمن 3, 1401
استاد علت فوت جناب یغما چی بوده؟
پاسخ
بهمن 3, 1401
سلام بر حناب لاعیحی نازنین
💠💠💠
یغنا نیشابوری کار گری ساده و خشت مال بود
در نقل و قول ها هم دلیل فوتشات نریضی بوده است
و علت خاصی نداشته
اگر فرصت شد، دیواتش را دانلود کنید (در فضای مجازی هست)
پاسخ
بهمن 5, 1401
سلام استاد
متأسفانه یا خوشبختانه حقیر به دلیل نابینایی توان خواندن از روی کتاب کاغذی را ندارم باید ببینم دیوان ایشان با خط بریل یا صوتی منتشر شده یا نه
پاسخ
بهمن 7, 1401
سلام و درود بر دوست ارجمندم جناب معصومی عزیز
قبل از هر سخنی سپاس از آن استاد گرانمایه که حیدر یغما شاعر خشتمال نیشابوری را به دوستان معرفی و درباره ایشان به زیبایی مطالبی نوشته اید
بنده هفت سال در کنار این مرد بزرگ بودم و حقایقی را از زبان ایشان شنیده ام که باید عزیزان بدانند.
یغما به من گفت خواندن و نوشتن را به روشی که به شما می گویم یاد گرفتم، روزی خطی که در کتاب دیده بودم روی کاغذی کشیدم و به یک نفر نشان دادم گفتم این چیست گفت الف، حرفی دیگر را نقاشی کردم (البته یک کتاب فارسی کلاس اول را به 2 ریال خریده بود) نشان کسی دادم گفت* ب ” دیدم چه راحت بابا را می توانم بنویسم و نوشتم و نشان دادم گفتند باباست ولی بد خط است.
او به من گفت تازه فهمیدم باسواد شدن چه قدر کار سهل و آسانی ست و به همین روش خواندن و نوشتن را بدون آنکه مکتب و مدرسه ای برود می آمورد.
یغما اشعاری می سرود که برخی از آخوندهای مذهبی بی سواد آن زمان را بر می آشفت خلاصه بگویم، در زمان حکومت گذشته آخوندی در مسجد به یک بازاری ثروتمند می گوید برو به یغما کمک مالی کن و بگو دیگر شعرهایش را نشر ندهد زیرا این اشعار ضد دین است! ، آن مرد نزد یغما می آید و مطلب را می گوید و لی یغما کمک مالی را قبول نمی کند و به راه خود ادامه می دهد.
آن آخوند به خاطر اینکه به مردم شهر یغما را یک دیوانه معرفی کند تا شعرهایش را جدی نگیرند دستور می دهد که بزرگتر ها کودکان را تعلیم داده تا هر موقع یغما را دیدند با سنگ اورا زده و حیدر دیوانه خطابش کنند.
یغما سنگ و کلوخ باران می شود خودش می گفت از ترس از زیر پل ها رفت و آمد می کردم تا در خیابان کسی مرا نبیند، به من گفت من تازه فهمیدم باید این مردم را دانا کنم لذا پس از سال ها کار فرهنگی و فرهنگ سازی می سراید:
باعث تشویق یغما سنگ دست خلق بود
تا فرود آرد به فرقم، باز نادانی کجاست؟
کاملا روشن است یغما با سلاح شعر به جنگ نادانی رفته و پیروز شده است که چنان بیت زیبایی را سروده است.
وقتی خبردار شدم یغما در اثرسکته قلبی فوت کرده و جسدش در بیمارستان 22 بهمن نیشابور است سریع از مشهد خودم را به نیشابور رسانده مقداری گل گلایر خریده به بیمارستان رفتم.
کسی را راه نمی دادند وقتی من و دوست همراهم را دیدند که در آغوش گل داریم درب را باز کردند و ما را به سردخانه هدایت کردند.
در سردخاته تمام کشو ها پر بود از جناره و جنازه یغما که صورتش را برفک پوشانده بود را در وسط سالن سرد خانه دیدم تابوتی آنجا آماده بود من و دوستم جنازه یغمای عزیز را در تابوت قرار داده پارچه ای سیاه بر تابوت کشیده و روی تابوت را پر از گل کردیم.
حال از فرهنگسازی یغما بگویم، وقتی جنازه به سمت غسالخاته به حرکت در آمد می دیدم مغازه داران بدون آنکه درب مغازه را ببندند به تشیع جناره یغما می پرداختند همان کسانی که به کودکانشان آموزش داده بودند یغما را با سنگ بزنید و او را دیوانه خطاب کنید.
بنده در قصیده خراسان درباره یغما چنین سروده ام :
نشابور است در ملک خراسان
عروسِ شهرهای شرق ایران
در آنجا خشت مالِ شاعری را
بدیدم سال شصت و یک به آبان
به پایِ دوستان گر جان نهاد او
نبودش ذرّه ای امیدِ جبران
فرود آمد به گاهِ کار بر خاک
عرق های جبینَ ش مثلِ باران
ز خشتَ ش متکا و بستر از خاک
چنین قصرِ اَمَل را کرد ویران
مرا بود او رفیق و پیر و استاد
از او شد مشکلاتم جمله آسان
من او را شاعری آزاده دیدم
که بود از مدح، چون آهو گریزان
از آن مَردِ شریفِ نیک پندار
نه من، حتا فلک هم بود حیران
که تا مردم بَری گردند از او
“ستم” دیوانه می خواندش به بُهتان
زدی بر پیکرِ آن نازنین سنگ
سفیهانی به هر کوی وخیابان
ندانستند آن موج آفرینان
که از موجی نترسد مُرغِ طوفان
نه بهرِ نان خدا را می پرستید
نه از شوقِ بهشت و حور و غِلمان
به سختی نان به کف آورد یغما
به سیمایش همه گِل بود و سیمان
زِ بَر می خواندآیاتِ الهی
سحرگاهان، چو مرغانِ خوش الحان
همانا او به دانایی کشیده
به اسلام ریایی خطِ بُطلان
به دیوانِ عدالت، مرد یغماست
که عجزِ خود بر او می بُرد دیوان
از او درگوشِ من این پند باقی ست
جوانا ، بشنو اَر داری تو اِمعان
که تا چرخَ ت نرنجاند تن از خشم
تن خود را به کار، آری برنجان
ز خوی زشتِ حیوانی حذر کن
قفس هرگز نباشد جای انسان
نشاید بود در خاکِ خراسان
چه زندانی، چه زندانبان، چه زندان
جانش شاد و قرین رحمت الهی باد
پاسخ
بهمن 7, 1401
کلک یغما را به سان نیشکر دانسته اند
از چه با او سرگران دارند؟ اگر دانسته اند
فَرهَت فَرهنگ وی را کس نمی داند هنوز
زین میان تنها تنی اهل نظر دانسته اند
او که سیراب است از سرچشمه ی فیضِ هنر
هان چه باک اَر تشنگانش بی هنر دانسته اند
هرچه دارم از کمالِ حُسنِ دلبر بود و هست
این غزل را هم که همسنگ گهر دانسته اند
در سحرگاهان دعا گوی تو هستم، کاهل دل
نقطه ی عطفِ اجابت را سحر دانسته اند
در بنای قرن فردا دیده ام نقشِ نگار
کز هنر زیباترین نوعِ صوَر دانسته اند
از چه خاکِ کلبه ی یغما به یغما می برند؟
طارقا شاید که خاکش سیم و زر دانسته اند
طارق خراسانی
پ . ن
این غزل در زمان حیات زنده یاد حیدر یغما شاعر خشتمال نیشابوری سروده و به آن نابغه ی تاریخ ادب ایران تقدیم شد.
پاسخ
بهمن 8, 1401
سلام بر جناب استاد خراسانی نازنین
چه مطالب بکر و نابی در این مجال نگاشته اید
♡♡♡
شما که افتخار مصاحبت با بغما نیشابوری را دارید، حیف است این مطالب را برای فرهنگ دوستان ننویسید. مغناطیس جاذبه یغما بی نظیر است اما لازم است که مخاطب در میدان کشش قرار گیرد که همین معرفی ها موجب ایجاد میدان می شود و نیروی ارادت به افکار یغما نیشابوری رو به زیادتر شدن می شود.
باز هم از کلک زرین شما خواهیم شنید
و
ارادت
♡♡♡
پاسخ
بهمن 8, 1401
سلام و درود مجدد
باز هم از شما سپاسگزاری می کنم که این پست را درباره یغما در سایت گذاشته اید.
ان شاءالله در فرصتی مناسب و در زیر پست حضرتعالی هر چه از آن عزیز از دست رفته یادم بیاید خواهم نوشت.
ضمنا مرحوم یغما در اثر سکته قلبی فوت کرد و بنده در توضیحات کامنت بالا سکته مغزی درج کرده بودم که ویرایش شد.
در پناه خدا 🌱❤️🌱
پاسخ
مرداد 4, 1402
خوشا به سعادت شما استاد ارجمند که به چنین فیضی نائل آمده اید ، همنشینی با اهل دلی چون یغما ، از معاشرت با اشراق و غزالی کم نیست
پاسخ
خرداد 4, 1402
روحش شاد و یادش گرامی باد
❤️😔 💐🌿🍃
پاسخ
بستن فرم