🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ناچار

(ثبت: 258026) فروردین 15, 1402 

 

به علی بخشی

 

باز یک مردِ مانده ی ناچار
باز یک مردِ در لجن مانده
جسدش تاب میخورد در خود
جسدش روی دستِ من مانده

من هجای قنوتِ قافیه را
رو به عکسی لَوَند میگیرم
پشتِ شبهای تا ابد تکرار
در خودم بوی گند میگیرم

آه، این الکلیِ سردرگم
میچکد زهر از تنِ جامش
لکه ای از تنِ خدا مانده
درلباسِ گناهِ احرامش

زخمِ تکفیر در گلوی باد
یک سگ زهرخورده می آید
درشبِ شومِ وحشت و تردید
بوی یک مردِ مُرده می آید

میرود مرد بی تبار از خود
تو در این شهر بی قواره بمان
میرود درد میشود در خود
سایه اش را کنار شب بتکان

آه این مردمختصر امشب
میرود خویش راتباه کند
میرود تا ادامه ی خود را
خرج ته مانده های راه کند

درتکاپوی شاخه های لُخت
پای وامانده در منِ دیروز
بوی یک مرد مُرده می آید
پشت سرمای این شبِ سگ سوز

شرم این زخم روی کتفِ من
بر گلوگاه، ماشه ای مانده
سایه خم میشود بروی میز
درمن انگار لاشه ای مانده

 

#امیر_دادویی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    فروردین 15, 1402

    سلام رفیق مهربونم

    چه قدر مهربونی
    می بینم قلمت از درد می لرزد

    در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا