🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دریا،باد ،خورشید
ابر ،باران ،خاک
نهال ها با آوازی زلال می رقصند
مست از آغوش روشنی..
از عروج ساقه ها تا بلندای تعالی
از نزول ریشه ها تا اعماق پایداری
تا وسعت برگ ها در استوای طراوت
بی اعتنا به حجم جاری لحظات
از جاده ای می گذرند که مقصدش
خوابی ابدی در رُستنگاه بیداری است
آری در چرخش سرخوشانه ی هستی
سرنوشت چه بازی هایی که ندارد
عاشق بارها مرگ را زندگی می کند
ماه رویی خورشید شب های بی قراری می شود
چشمه ساران در باور کویر به طنین می آیند
پرده ی خیال با برق نگاهی جانی تازه می گیرد
آنگاهان که پروانه در اشک گلبرگ می نشیند
و عطش بال های رنگین کمان را می گرید
نسیم گیسوان سبزه زار با خویش می گوید :
((عجب تجربه باشکوهی ست این سراب
گویی دردها می خواهند از ما انسان بسازند .))
و قایقی طوفان زده در گذر از فصول پریشانی
از امواج جنون می پرسد :
((هیچ از غریق گرداب پرسیده اید
فرق مرگ و زندگی چیست؟))
این چنین است من
در هزارتوی روزگار
نه چنان به دنیا چنگ زده ام که به مرگ بیندیشم
نه آنگونه حسرت نیستی دارم که زیستن را به فراموشی بسپارم
بگذار از خاک من طبیعتی بروید
شاید جرقه ی شعری شوم فراسوی آسمان
تا ستاره های سوزان را در کهکشان ادراک تماشا کنم.
عادل دانشی خرداد1402
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
خرداد 23, 1402
جناب دانشی ارجمند
درود بر شما
💐🙏💐🙏💐🙏💐🌿🍃
پاسخ
خرداد 23, 1402
سپاس خانم خیاط پیشه گرامی
مانا باشید🌸🌺🌷🌹
پاسخ
بستن فرم